جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۶ بهمن ۱۳, جمعه

« آبا جان ، زندگی در فواصل ثانیه ها!»

فیلم خوب می تونه فیلمی باشه که همه چیزش آشنا ست .از آدم هاش تا ماجراهای آدم هاش.
از یه معلم معتاد و خشن که قیافه آدم درست ها رو می گیره تا یه کفتر باز بی عار که همش لاف غیرت می زنه .... چیزی که نداره.
از دختر جونی که بین گازانبر سنت و آینده دست و پا می زنه ، می ترسه ، یه کمی مماشات می کنه ، یه کمی دروغ می گه و خوب البته که آخرش راه خودش رو می ره ... هرچند خاکی.
تا زن های خونه داری که همش در حال جیز و پر زدن بین رگ های غیرت بیرون زده هستن ...
مردهایی که حق مسلم شونه های و هوی و شر و تنش به پا کنن سر غیرت شون .
زن هایی که وظیفه شونه بسوزن و بسازن ... راهی جز خاک بر سر ریختن براشون متصور نیست.
بچه هایی که به سادگی می تونن قربانی یه خودخواهی بشن ... یه اشتباهه ابلهانه از یه بزرگتر ِ احمق ... احمق های همیشه حق به جانب.
و البته آبا جان ... آبا جان که وسط این مجموعه مصیبت دو دستی زندگی رو نگه داشته .... برای همه ... برای همه .
فیلم آبا جان آشنا بود برام ... مثل هوا با تن برگ.
گمونم آبا جان آشنای هر ایرانی باشه .... هر کسی که فصلی از زندگی در این سرزمین رو داشته .
هر کسی که زندگی تحت شرایط سه ثانیه رو چشیده.
فاصله بین خنده و گریه مون سه ثانیه ست .... فاصله بین جشن و عزا مون سه ثانیه ،
فاصله بین زندگی و مرگ مون سه ثانیه ... در سرزمینی که فاصله بین دو نقطه شدت سه ثانیه است فقط آدم هایی مثل آبا جان می تونن تار و پود زندگی رو نگه دارن و نذارن از هم پاره بشه.
آبا جان منو یاد خاله بیرجندی می ندازه ... یاد مادر بزرگم ... یاد بی بی خدیجه تو کلاردشت ... یاد حاج خانم تو یزد ... یاد مادر بزرگ ثریا تو ارومیه .... یاد اون خانم تو بوشهر ....
آبا جان یک شخصیت خاص نیست ، یک روحیه است ... روحیه ای که زندگی رو دو دستی چسبیده ... برای همه ... برای همه ...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر