جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

محروم شدن از دیگری

امروز از یه چیزی متوجه یه چیز دیگه شدم! ... به خدا اگه دروغ بگم :)
ظاهرش شاید یه خورده  بی ربط باشه  اما خوب حالا بذارین تعریف کنم:

امروز متوجه شدم آدمیزاد در ناخودآگاهش تمایل زیادی به تعمیم دهی تجربه های شخصی خودش  داره . به محوریت دادن به آنچه خودش در زندگی تجربه کرده.
این یه تمایل در ناخودآگاه هست که عدم خودآگاهی بهش می تونه روزنه های ارتباطی آدم رو تنگ و حتی مسدود کنه . می تونه آدم رو از مهارت های شنیدن و تعامل با جهان بیرون تهی کنه .
می شینیم در مرکزوجود خودمون ... تنها ...  و فقط همراه با تجربه های شخصی مون و آنگاه با حکمی ترین، بسته ترین  و دل آزارترین بیان ها جهان رو شلاق می زنیم و خودمون رو از شنیدن دیگری و فهمیدنش محروم می کنیم. مثل یک مرداب در خودمون فرو می ریم و بوی تند بیانمون رغبت شنیدن و فهمیدن رو پیشاپیش از دیگران می گیره .
می دونین ،
به گمانم برای باز شدن به روی جهان ضروریست که این تمایل به تعمیم دهی  رو که  در ناخودآگاه آدمی  موذیانه پنهان شده رو به وضوح و روشنایی خودآگاهمون بیاریم .
از دید من این اولین گام برای بهبود مهارت های رابطه ای با جهان هست. جرات می کنم و اهمیت خودآگاهی رو بسط می دم به اینگونه :
زندگی ، به معنای پویایی و حرکت در مسیر ظرافت و کم،  تلاش مستمر برای استخراج ناخودآگاه به خودآگاه است.
از ظلمت ناخودآگاه به وضوح خودآگاه.
و همین الان یهو یاد بیت موجز نظامی افتادم:
از ظلمت خود رهائیم ده با نور خود آشنائیم ده
آیا "ظلمت خود" چیزی جز فرو رفتن در خود و عدم توانایی شنیدن و دریافتن دیگری می تونه باشه ؟


ضروریست همواره در یاد داشته باشیم که فقط ذره ای از انبوه عظیم تجربه های بشری در نزد ماست . ضروریست همواره به یاد داشته باشیم شاید آن چیزی  که در بیان دیگری، در زندگی دیگری برای ما عجیب و غیر قابل درکه نه از اشتباه یا اشتباهی بودن آنها بلکه فقط از تهی بودن خود ما  از آن تجربه های دیگری ست .
می دونین ،

احتمال دادن به بودن و اما ندانستن یا نفهمیدن  چیزی همواره از حکم قطعی به نبودن و انکار آن چیز بازترو معقول تر هست . رویکردی که خود به خود به آدم انعطاف پذیری بیشتر می ده و  تعاملی  مطبوع تر با دیگری رو سبب می شه.

و همه اینها وقتی در ذهنم جرقه زد که به یاد آوردم  من چقدر دیر در زندگی عاشق شدم!
در سی و پنج سالگی ... وقتی که در اوج اعتقاد به تکنولوژی،  عشق برام بی معنی ترین و حتی ابلهانه ترین کلمه ی لغتنامه ها بود . کسی از عشق حرف می زد در نظرم یک ابله بود .
و در واقع ابلهی که خودم بود!
ابلهی که  به خاطر تهی بودن خودش از تجربه ی عظیم عشق اون رو فهم نمی کرد و درنتیجه انکار می کرد!
انکار چیزی فقط به دلیل تهی بودن خود از آن چیز!!!!
این حماقت محض!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر