جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۲ آبان ۱۶, پنجشنبه

فصل های تکراری آدمی



فایل های قدیمی مثل عکس های قدیمی هستند. مثل نگاه کردن در آینه  ی زمان.  آینه ای که چکیده ی چندین سال را در چند دقیقه مقابل چشم آدم قرار می دهد. به این نامه که رسیدم پرتره ام رنگی شد. دیدم که همه چیز با آبی شروع شد ، پاک و آسمانی و بعد عمیق شد و دریایی اما سرخ از راه رسید ... با ضربه ها و زخم هایش ... پی در پی ... پی در پی ... سخت ، دردناک ... مرگبار ... و مرگ از راه رسید ... سیاه و امن و لایتناهی!
***********************
سلام
 این روز ها در حال تکرارم ... تکرار قصه ها ... قصه های آدمیزاد
نه در "واژه هایشان" که در "ثانیه هایم" ....  نه در"اوراقشان" که در " روزهایم"
یک بار قصه ها را می خوانیم ..... بی خبر از فرارسیدن فصلی که آنان را تکرار خواهیم کرد......
فصلی، فصل مشترک با همه آنان که روزی دور از خود، پنداشتیمشان وخواندیمشان

و من، اکنون در آستانه چهل سالگی گویی در حال تکرارقصه هایی هستم که باری آنها را خوانده ام ...
در ابتدای بیست سالگی شروع به خواندن قصه ها کردم ......دراز می کشیدم و می خواندم .... آدم را ....
 عجیب ترین، پر شور ترین، دردناک ترین،  پر تلاطم ترین ، سیاه ترین و پوچ ترین فصل های آدم را خواندم  
 بعد از شام .... قبل از خواب ... خالی از دغدغه "وقوع" زندگی، زندگی را جلو جلو می خواندم...آسوده در خوابگاه ام ....

 سیاه ترین فصل ها را
 جنگ و گرسنگی و مرگ را
" مرده خواران لنینگراد" ، "برلین شهر بی دفاع"،
روان پاره پاره زنی جوان در چنگال روان بیمار مادرش
 "سیبل" ،
 تن معیوب مردی که شد حکایت پرداز شرارت و شفقت انسان
"مرد فیل نما"

فصل های کودکی های دگرگونه در چنگال بزرگ تر های دیوانه
"الیورتویست" ، دیوید کاپر فیلد"، " آرزوهای بزرگ"  ....

فصل های سر گشتگی و بی تابی
 " مسیح باز مصلوب" ، " سرگشته راه حق" ،

فصل های مطبوع  کودکی  .... پر از رنج  وخیال و سادگی
"بابا لنگ دراز" ، "دشمن عزیز" ، " آنی شرلی"

فصل های بزرگسالی ... پیچ در پیچ و درد آلود ..... گیر افتاده در بن بست های بی روزن
"جنایت و مکافت" ، " شاه لیر"

فصل های ایستادن و سر باختن، دل بستن و شرافت را فروختن
//ریچارد! اگر مردی شرافتش را در برابر همه ی دنیا بده، زیان کرده  چه برسه به حکمرانی ولز!!// (سیرتوماس)
"مردی برای تمام فصول"

فصل های بلند عشق و تضاد
عشق و جنون
عشق و وصال و مرگ ... مرگ در روزمرگی
عشق و جنایت
عشق و شفا
عشق و فنا
" بلندیهای بادگیر" ،" غرور و تعصب" ، " آناکارنینا"،  "کلیدر" ، "اوتللو" ، "دیوان شمس" ، "مثنوی مولوی" ، "هفت شهر عشق عطار"

فصل های وهم  و واقعیت، کیف و نکبت، فرو رفتن در  هزار توهای پیچ در پیچ ذهن
"بوف کور"

فصل های پرسش های بی پاسخ
"پیرامون اسارت بشری" ،

فصل های فقر و فلاکت، بخشش و بیداری، قانون و بیداد، انقلاب بینوایان  و استبداد مستضعفان
"بینوایان"

فصل های نهان آدمی ....  آشناترین غریبه ها ی روی زمین ... آنان که پنهان ترین درهای نهان خانه وجود آدمی را می کوبند و می گشایند:
" ماه و شش پنی" 

فصل های آشنایی ... کابوس های کودکی ... ضجه های بره های بهاره در مسلخ ... و ناتوانی دستان کوچک کلاریس ... کلاریس که اکنون پلیس است ...با اسلحه و شلیک و مرگ... و دنیا که با بودن او جایی بهتر است
 " سکوت بره ها"

خواندم ... یک بار زندگی را با رسولان انسان خواندم
با "گی دو موپاسان" رسول آدم های روزمرگی و جنایات های روزانه ی آدم های شریف
با "ویرجینیا وولف" و "شهرنوش پارسی پور" رسولان سیاه چاله های جنسی .... راویان بندهای نامرئی جنسی
با "سامرست موام" رسول آشنا ترین غریبه های روی زمین
با "کازانتزاکیس" رسول سرگشتگی ها
با "داستایوسکی" رسول فقرو جنون و جنایت  ... رسول جنایت و مکافات
با "جرج اورول" رسول انقلاب ها  و تکرارها.....
با "حافظ"  رسول آینه و مهر و مدارا....
با ......

و اکنون با چشمانی که دیگر آسوده نیستند و دلی که بی خیال نیست، باری دیگر فصل های تکراری آدمیزاد را در "حادثه" زندگی ام از سر می گذرانم
نه در واژه ها
که در روزهایم
نه در استریکلند و کلاریس و فلیپ ..... که اینبار در خودم

شگفتا که می خوانی و باور نمی کنی
شگفتا که همیشه فکر می کنی ، قصه ی تو داستانی دیگرست،
"من" چیزی دیگرم
"تو" چیزی دیگری اگرچه "آنان" همیشه "آنان" هستند

اما دریغ
 قصه ها چه تکراریند
من، تو، او ، آنان
من، دیگری ، دیگران

فصل ها را پشت سر گذاشته ام
فصل تنهایی، زندگی با باید و دلمردگی
فصل های سخت بی تابی ، بیهودگی ، سرگشتگی
در تمنای آن فقدان ِ بی صدای ِ پر نشان

فصل های انتظار
انتظار، انتظار ، انتظار
فصل شکوفایی و اشتیاق
فصل خوب همراهی
فصل های کور خودخواهی .... کوری و کشتن دیگری
 جنون و تباهی
عصیان و ویرانی
کشتن، کشتن، کشتن
فصل عذاب و درد
رنج های بی پایان
فصل جهنمی "من"
 "هستنی" بی "هستی من"
.....................................
و اکنون فصل پایانی........ در آستانه چهل سالگی در ابتدای فصل پایانی

قصه ها، فصل های پایانی را هم نوشته اند
رهایی و رستگاری
جنون و تباهی
بی خیالی و ناچیزی

چیزی درونم زبانه می کشد
از این قصه تکراری
از این سرانجام های محتوم
از این مکتوب!
انسان مکتوب!

قصه ی آدم
یک قصه ... هزار جلوه ...هزار هزار تکرار.......

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر