یک چیزی می خوام بگم پیشاپیش کفن ِ فیس بوکیم رو پوشیدم اما درست می گم هرچند نه باورش بلکه پذیرشش حتما برای آن دسته از مهاجرانی که تو اروپا ریشه کردن و این ریشه شون هم با سیاست های به ظاهر حمایتی سوسیالیست ها تا حالا محافظت شده ، سخت خواهد بود.
چی می خوام بگم؟
واقعیت اینه که یک پارادوکس و بلکه یک شیطنت عمیق بنیادی در بدنه فکری سوسیالیست ها ی اروپا وجود داره .
از طرفی سیاست های خارجی اونها در مناطقی از جهان نظیر خاورمیانه و آفریقا مداخله جویانه، شیطنت آمیز و جنگ افروزانه است و از سوی دیگه در داخل ظاهرا از مهاجرین حمایت می کنن.
این یک پارادوکسه که نمی شه تا ابد روش سرپوش گذاشت.
راست های افراطی به خوبی با تمرکز بر این پارادوکس در حال قدرت گرفتن هستن.
در واقع عامل ِ قدرت گرفتن راست های افراطی پیش از هرچیز همین پارادوکس ِ عمیق سوسیالیست ها ست.
اونها از سویی جنگ افروزی و آواره سازی می کنن و از سوی دیگه قیافه انسانی برای پذیرش پناهجویان می گیرن.
یک نیزه و سپر هم برای خودشون دربرابر رقیب ساختن که دیگه هم نیزه شکسته و هم سپر ترک برداشته.
نیزه ی اتهام های نژادپرستانه به طرف مقابل و سپر ِ حقوق بشر و دست نوازش بر سر مهاجر.
چه این اتهام ها درست باشه و چه نباشه واقعیت اینه که دیگه کشتی شون بدجوری ترک برداشته.
مهم نیست جبهه ملی فرانسه واقعا چقدر نژادپرست هست.
اصلن نژادپرستی امروز تبدیل شده به ترمی سیاسی که سوسیالیست ها دیگه نمی تونن ادعا کنن ترمومترش رو در دست دارن و تنها اونها هستن که صلاحیت اندازه گیری ِ میزان نژادپرستی سایرین رو دارن.
برای مردم درگیر مصائب روزمره این حرفا دیگه واسه فاطی تنبون نمی شه!
عجیب و غیر منتظره نیست که بخشی از طرفداران جبهه ملی امروز در فرانسه از میان مهاجران هستند.
دیگه نمی شه سرجماعت رو با تزریق ترس و هیولا سازی از لوپن و راست های افراطی گرم نگه داشت.
نقد جبهه ملی بر رقباش کاملا درست و واقعیه.
« شما جنگ افروزی کردید ، شما مردم رو آواره کردید و به سر اروپا آوار. دیگه کافیه!»
البته سوسیالیست ها برای دفاع از خودشون بیشتر روی قسمت دوم این نقد متمرکز می شن چون برای قسمت اولش و به طور ویژه شکست فضاحت بار سیاست هاشون در سوریه دفاعی ندارند.
اونها با حذف مصراع اول این بیت، مدام سعی می کنن از جبهه ملی چهره ای نژادپرست و ضد انسانی بسازن که حاضر به پذیرش پناهجویان و مهاجران به عنوان انسان نیست.
چه جبهه ملی نژاد پرست باشه و چه نباشه ، مصراع دوم این بیت دیگه از زیر سپر سوسیالیت ها با فضاحتی که در سوریه ببار آوردن زده بیرون.
افول محبوبیت ِ امروز احزاب ِ رقیب جبهه ملی در فرانسه بیشتر از اون که از قدرت جبهه ملی نشات گرفته باشه از همین پارادوکس شیطنت بار موجود در بدنه فکری ِ سوسیالیست ها ست.
کشتی احزاب سوسیالیست در اروپا در حال غرق شدنه مگر واقعا معجزه ای بشه و اراده ای برای تغییر و اصلاح اساسی در این احزاب اتخاذ بشه.
بنوا امون نشانه هایی از این نوسازی رو به عنوان نماینده حزب سوسیالیست در انتخابات آتی ریاست جمهوری فرانسه از خودش نشون داده اما معلوم نیست چقدر در زمان باقی مونده بتونه اعتماد مردم رو جلب کنه. نباید فراموش کرد که نه آمریکا ، نیویورک و واشنگتنه و نه فرانسه پاریس و لیون. در روستاها و شهرهای کوچک هم آدم هایی هستند که نشنیدن صداشون به معنی نبودنشون نیست.
آن ها دغدغه هایی جز دغدغه های آدم شهرنشین دارند. البته نشنیدن صدای این بخش کم صدا اشتباهی ست که داره تکرار می شه.
ما این تجربه رو در ایران در زمان احمدی نژاد از سر گذروندیم هرچند که مطمئن نیستم هنوز به درک درستی از آن تجربه رسیده باشیم و لزوم توجه ، شنیدن صداشون و احترام بهشون رو درک کرده باشیم .
احمدی نژاد در ایران و ترامپ در آمریکا دقیقا با شنیدن صدای همین بخش از جامعه بود که به قدرت رسیدن.
پزهای روشنفکرانه در تحقیر این قشر از جوامع و مثل نق و نبات اتهام نژادپرستی و بی سوادی به این مردم بی فایده است ، گوش ها رو باید شنوا کرد.
امیدوارم فرانسه این تجربه رو بدون از سرگذروندن ، بتونه درک کنه.
تجربه ای که آمریکا به تلخی پیش رو داره.
مشاهده تجربه آمریکا بالقوه شانس بزرگ دوباره ای برای حزب سوسیالیست فرانسه فراهم کرده. مردم دارن همه چیز رو می بینن و البته دوست ندارن به روز آمریکا بیفتن.
از این به بعد با خود ِ سوسیالیست ها ست که بتونن خودشون رو نوسازی کنن و اشتباه مرگبار دموکرات های آمریکایی رو تکرار نکنن.
فراموش نکنیم یکی از اصلی ترین و تعیین کننده ترین عوامل پیروزی ترامپ تناقض های خارجی سیاست های دموکرات ها بود که به جای بازسازی و اصلاح آن با انتخاب یکی از بدترین و پرتناقض ترین چهره ها ، هیلاری کلینتون، این ضعف تشدید شد و آن شد که نمی باید می شد.
یا شاید هم درست همان شد که باید می شد!
شخصا به سیر تکاملی تاریخ باوری عمیق دارم.
شاید همه چیز همونجاست که باید باشه و پیش بره. :)
چی می خوام بگم؟
واقعیت اینه که یک پارادوکس و بلکه یک شیطنت عمیق بنیادی در بدنه فکری سوسیالیست ها ی اروپا وجود داره .
از طرفی سیاست های خارجی اونها در مناطقی از جهان نظیر خاورمیانه و آفریقا مداخله جویانه، شیطنت آمیز و جنگ افروزانه است و از سوی دیگه در داخل ظاهرا از مهاجرین حمایت می کنن.
این یک پارادوکسه که نمی شه تا ابد روش سرپوش گذاشت.
راست های افراطی به خوبی با تمرکز بر این پارادوکس در حال قدرت گرفتن هستن.
در واقع عامل ِ قدرت گرفتن راست های افراطی پیش از هرچیز همین پارادوکس ِ عمیق سوسیالیست ها ست.
اونها از سویی جنگ افروزی و آواره سازی می کنن و از سوی دیگه قیافه انسانی برای پذیرش پناهجویان می گیرن.
یک نیزه و سپر هم برای خودشون دربرابر رقیب ساختن که دیگه هم نیزه شکسته و هم سپر ترک برداشته.
نیزه ی اتهام های نژادپرستانه به طرف مقابل و سپر ِ حقوق بشر و دست نوازش بر سر مهاجر.
چه این اتهام ها درست باشه و چه نباشه واقعیت اینه که دیگه کشتی شون بدجوری ترک برداشته.
مهم نیست جبهه ملی فرانسه واقعا چقدر نژادپرست هست.
اصلن نژادپرستی امروز تبدیل شده به ترمی سیاسی که سوسیالیست ها دیگه نمی تونن ادعا کنن ترمومترش رو در دست دارن و تنها اونها هستن که صلاحیت اندازه گیری ِ میزان نژادپرستی سایرین رو دارن.
برای مردم درگیر مصائب روزمره این حرفا دیگه واسه فاطی تنبون نمی شه!
عجیب و غیر منتظره نیست که بخشی از طرفداران جبهه ملی امروز در فرانسه از میان مهاجران هستند.
دیگه نمی شه سرجماعت رو با تزریق ترس و هیولا سازی از لوپن و راست های افراطی گرم نگه داشت.
نقد جبهه ملی بر رقباش کاملا درست و واقعیه.
« شما جنگ افروزی کردید ، شما مردم رو آواره کردید و به سر اروپا آوار. دیگه کافیه!»
البته سوسیالیست ها برای دفاع از خودشون بیشتر روی قسمت دوم این نقد متمرکز می شن چون برای قسمت اولش و به طور ویژه شکست فضاحت بار سیاست هاشون در سوریه دفاعی ندارند.
اونها با حذف مصراع اول این بیت، مدام سعی می کنن از جبهه ملی چهره ای نژادپرست و ضد انسانی بسازن که حاضر به پذیرش پناهجویان و مهاجران به عنوان انسان نیست.
چه جبهه ملی نژاد پرست باشه و چه نباشه ، مصراع دوم این بیت دیگه از زیر سپر سوسیالیت ها با فضاحتی که در سوریه ببار آوردن زده بیرون.
افول محبوبیت ِ امروز احزاب ِ رقیب جبهه ملی در فرانسه بیشتر از اون که از قدرت جبهه ملی نشات گرفته باشه از همین پارادوکس شیطنت بار موجود در بدنه فکری ِ سوسیالیست ها ست.
کشتی احزاب سوسیالیست در اروپا در حال غرق شدنه مگر واقعا معجزه ای بشه و اراده ای برای تغییر و اصلاح اساسی در این احزاب اتخاذ بشه.
بنوا امون نشانه هایی از این نوسازی رو به عنوان نماینده حزب سوسیالیست در انتخابات آتی ریاست جمهوری فرانسه از خودش نشون داده اما معلوم نیست چقدر در زمان باقی مونده بتونه اعتماد مردم رو جلب کنه. نباید فراموش کرد که نه آمریکا ، نیویورک و واشنگتنه و نه فرانسه پاریس و لیون. در روستاها و شهرهای کوچک هم آدم هایی هستند که نشنیدن صداشون به معنی نبودنشون نیست.
آن ها دغدغه هایی جز دغدغه های آدم شهرنشین دارند. البته نشنیدن صدای این بخش کم صدا اشتباهی ست که داره تکرار می شه.
ما این تجربه رو در ایران در زمان احمدی نژاد از سر گذروندیم هرچند که مطمئن نیستم هنوز به درک درستی از آن تجربه رسیده باشیم و لزوم توجه ، شنیدن صداشون و احترام بهشون رو درک کرده باشیم .
احمدی نژاد در ایران و ترامپ در آمریکا دقیقا با شنیدن صدای همین بخش از جامعه بود که به قدرت رسیدن.
پزهای روشنفکرانه در تحقیر این قشر از جوامع و مثل نق و نبات اتهام نژادپرستی و بی سوادی به این مردم بی فایده است ، گوش ها رو باید شنوا کرد.
امیدوارم فرانسه این تجربه رو بدون از سرگذروندن ، بتونه درک کنه.
تجربه ای که آمریکا به تلخی پیش رو داره.
مشاهده تجربه آمریکا بالقوه شانس بزرگ دوباره ای برای حزب سوسیالیست فرانسه فراهم کرده. مردم دارن همه چیز رو می بینن و البته دوست ندارن به روز آمریکا بیفتن.
از این به بعد با خود ِ سوسیالیست ها ست که بتونن خودشون رو نوسازی کنن و اشتباه مرگبار دموکرات های آمریکایی رو تکرار نکنن.
فراموش نکنیم یکی از اصلی ترین و تعیین کننده ترین عوامل پیروزی ترامپ تناقض های خارجی سیاست های دموکرات ها بود که به جای بازسازی و اصلاح آن با انتخاب یکی از بدترین و پرتناقض ترین چهره ها ، هیلاری کلینتون، این ضعف تشدید شد و آن شد که نمی باید می شد.
یا شاید هم درست همان شد که باید می شد!
شخصا به سیر تکاملی تاریخ باوری عمیق دارم.
شاید همه چیز همونجاست که باید باشه و پیش بره. :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر