جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ مهر ۱۲, یکشنبه

غرغر!

تو ایران که بودم، در و دیوار رو بهم می کوبیدم تا برم یه قبض رو پرداخت کنم یا یه پرونده اداری رو ثبت کنم.
اون هم با کلی غرغر و شکایت و اینا.
اینجا هنوز یه پرونده تموم نشده دو تای دیگه با پست از راه می رسه.
رسیدگی به کارهای اداری بخشی از زندگی روزمره ست که هیچ گریزی ازش نداری.
تو ایران که بودم همش غر می زدم که چرا مردم آشغال می ریزن و این خیابونا اینقدر کثیفه و اینا.
غر می زدم که مردم چرا تو خیابون فحش می دن.
خدا زد پس کلم انداختم یه جایی که پیاده روهاش پر از مدفوع سگه و ادرار آدمیزاد.
حواست نباشه پات به سه شماره می ره روی مین از نوع مدفوع سگی.
از چهار طرف هم هی می شنوی که دارن می گن «اوه دختره ی فلان» یا «اوه مرتیکه ی فلان»
جهت اطلاعتون این فلان هایی که نوشتم کلامتیه در حوزه ی اندام های حساس و مگو که همینجور تو خیابون مثل نقل و نبات تو دهن مردم می چرخه.
خلاصه یه عمر غرغر کردیم و خدا زد پس کله مون.
هرچند که هنوز هم دست از غرغر برنداشتم.
تصور اینکه بابت غرغرهای امروزم، فردای روزگار به کدوم جهنم دره ای بیفتم باعث می شه چارچوب بدنم بلرزه.
تو سرم همش این بیت از ابوشکور بلخی داره تکرار می شه:
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
با این همه فکر می کنم غرغر کردن یه عامل ژنی داره که با هیچ پس گردنی و شعر و اندرزی قابل درمان نیست.
بلند نظری دوستان رو می خواد که آدم رو تحمل کنن با غرغرهاش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر