رفتیم تو تراموا.
شلوغ بود.
لابه لای جمعیت خودمون رو چوپونده بودیم.
یه همهمه مختصر و محو و طبیعی از جمع شنیده می شد.
تو حال خودمون بودیم که یهو از حال خودمون پریده شدیم.
با صدایی مهیب ... رعد آسا ... متفاوت و عجیب ..... با پیامدهایی سرگیجه آور!
کسی آروغ زده بود.
چه آروغی!
نماز آیات واجب!
عینهو آسمون قلمبه.
مشتی و پرملات .
صدایش مثل صاعقه های آدم کش کلات.
عطرش مثل فاضلاب های جهنم.
می شد رد ناهاری در حال هضم از خوراک قورباغه با سسی از سیر و پیاز و خردل را در آن رد یابی کرد.
ناگهان همهمه خوابید.
لحظه ای سکوت و گیج و بهت بر جماعت عارض شد.
ایستگاه بعدی نصف ِ جمعیت عطای تراموا را به لقایش بخشیدند و زیر باران ها پیاده شدند.
از جمله خود من.
زیر باد و باران ، سرمازده و گیج راه می رفتم و به حرف دوست فرانسوی فکر می کردم که می گفت:
صبا،
اینجا در فرانسه مردم با طبیعیات بدنشان راحتند.
خیلی روی بادهای انباشته در بدنشان خودشان را دچار زحمت نمی کنند.
به سادگی از منافذ فوقانی یا تحتانی رهایش می کنند و بعد هم عذر خواهی می کنند.
خوب البته شنیدیم و پذیرفتیم و با آن کنار آمده بودیم تا امروز.
امروز که حیران مانده ام با پرسشی دشوار:
البته آن عزیز که آروغ زد با خودش و طبیعیاتش راحت تا کرد اما عذرخواهیش کجای آن مشقت سه ایستگاه زودتر پیاده شدن زیر باران را برای ما و آن جماعت بینوا توانست جبران کند؟!
شلوغ بود.
لابه لای جمعیت خودمون رو چوپونده بودیم.
یه همهمه مختصر و محو و طبیعی از جمع شنیده می شد.
تو حال خودمون بودیم که یهو از حال خودمون پریده شدیم.
با صدایی مهیب ... رعد آسا ... متفاوت و عجیب ..... با پیامدهایی سرگیجه آور!
کسی آروغ زده بود.
چه آروغی!
نماز آیات واجب!
عینهو آسمون قلمبه.
مشتی و پرملات .
صدایش مثل صاعقه های آدم کش کلات.
عطرش مثل فاضلاب های جهنم.
می شد رد ناهاری در حال هضم از خوراک قورباغه با سسی از سیر و پیاز و خردل را در آن رد یابی کرد.
ناگهان همهمه خوابید.
لحظه ای سکوت و گیج و بهت بر جماعت عارض شد.
ایستگاه بعدی نصف ِ جمعیت عطای تراموا را به لقایش بخشیدند و زیر باران ها پیاده شدند.
از جمله خود من.
زیر باد و باران ، سرمازده و گیج راه می رفتم و به حرف دوست فرانسوی فکر می کردم که می گفت:
صبا،
اینجا در فرانسه مردم با طبیعیات بدنشان راحتند.
خیلی روی بادهای انباشته در بدنشان خودشان را دچار زحمت نمی کنند.
به سادگی از منافذ فوقانی یا تحتانی رهایش می کنند و بعد هم عذر خواهی می کنند.
خوب البته شنیدیم و پذیرفتیم و با آن کنار آمده بودیم تا امروز.
امروز که حیران مانده ام با پرسشی دشوار:
البته آن عزیز که آروغ زد با خودش و طبیعیاتش راحت تا کرد اما عذرخواهیش کجای آن مشقت سه ایستگاه زودتر پیاده شدن زیر باران را برای ما و آن جماعت بینوا توانست جبران کند؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر