جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۶ دی ۳۰, شنبه

« خانم هویشام ِ مشهد»

شاید شما هم تو شهرتون یا محله تون از اون آدم های خیابان گردی که تو یه عالم دیگه هستن، دارین و دیدین.
آدم هایی که تو محله ها شون معروف می شن به دیوانه های بی آزار .
با خودشون حرف می زنن و کسی از حرف ها شون سر در نمیاره .
حرف هاشون پرت و پلا به نظر می رسه ... تناسبی با زمان ندارن ... انگار یه جایی تو زمان همه چیزشون یهو متوقف شده ... از ذهن تا ظاهر شون.
شبیه دیوانه ها هستن اما بی آزارن ... گاه حتی بسیار مهربان.
چرا اینا رو می گم؟
امروز فیلم رگ خواب منو یاد یکی از خیابان گردهای مشهد انداخت و یکی از قدیمی ترین و فراموش شده ترین سئوال های دوران نوجوانیم رو به ناگاه برام پاسخ داد.
سیزده چهارده ساله بودم.
مدرسه مون سه محل از محله خودمون دورتر بود.
راه مدرسه طولانی بود و من اولین بار در این راه طولانی ناگهان زنی رو دیدم که هیچ تناسبی با هیچ چیز اون محیط و اون زمان نداشت.
دیدنش مثل یک شوک برقی بود.
چند ثانیه ای قفل کرده بودم ... ذهنم ، باورش رو به داده های اعصاب بیناییم برای چند لحظه ای از دست داده بود.
دیدن زنی در چنان لباس و آرایشی اون هم در سال های بسته و تیره و تار دهه شصت مثل یک شوک بود.
در محله ای که تقریبا همه ی زن ها چادری بودند ناگهان
زنی حدودا شصت ساله بدون حجاب ، با گل سری قرمز بر روی موهای طلایی ،
بلوز و دامن گل گلی قرمز و کفش های مجلسی .
از دور بسیار چشمگیر و حتی زیبا به نظر می رسید .
از نزدیک اما فرسوده ... مندرس .... و حتی قدری کثیف.
اولش فکر کردم یه زن خارجی ست که از اجبار حجاب در ایران بی اطلاعه.
هول کرده بودم.
فکر می کردم باید مطلعش کنم تا دردسری براش پیش نیومده.
اما خیلی زود با نهایت تعجب متوجه شدم که هیچکس کاری به کارش نداره.
حضورش برای اهل محل خیلی عادی بود.
حتی ماشین پلیس از کنارش رد شد و پلیس های داخل ماشین باهش سلام علیک کردن و یه چیزی گفتن و اون هم یه چیزی گفت و ... خندیدن و خندید!
متوجه شدم فقط برای من عجیب و غیر عادیه.
گاهی می دیدم اهالی محل بهش خوراکی می دن.
دوستانم گاهی سر به سرش می ذاشتن و میخندیدن.
شوخی هایی مثل اینکه شوهرت پیدا شد ... یا می خوای برات شوهرپیدا کنیم.
با خنده داستان هایی در موردش می گفتن ... اینکه روز عروسیش ، مردی که قرار بوده داماد باشه ، حلقه ازدواج رو با یکی می فرسته و پیغام می ده منتظر من نباشید!
می گفتن از همون روز خیابون گرد شده و لباس عروسیش رو در نیاورده.
بچه های مدرسه این داستان رو با خنده تعریف می کردن.
من اما حالم بد می شد.
از داستان و از خنده بچه های مدرسه ... هر دو ...کدام بیشتر اما نمیدانم!
دیدنش برای من هیچوقت عادی نشد.
می تونم بگم از دیدنش ناراحت می شدم.
دوست نداشتم ببینمش .
دوست داشتم فراموشش کنم.
حتی از مادرم خواستم مدرسه ام رو عوض کنه.
چیزی در این زن بود که من رو له می کرد در حالیکه به عقل سیزده سالم نمی تونستم بفهمم اون دقیقا چیه.
امروز پای فیلم « رگ خواب» دوباره به همون اندازه مچاله شدم.
معصومیت ، شکنندگی و بی آزاری در شخصیت زن ، لیلا حاتمی ، بود.
بزرگسال بود اما شکنندگی و بی آزاری یک کودک رو داشت.
به بازی گرفتن چنین آدمی به دردناکی ، زشتی و پلیدی ِ آزار یک کودک هست.
پلیدی یک عمل نه تنها وابسته به میزان خشونت جانی بلکه وابسته به میزان معصومیت و شکنندگی ِ قربانی نیز هست.
به این دلیل فیلم « رگ خواب» برای من یکی از خشن ترین فیلم هایی ست که تا به حال دیدم.
خشونتی که با کلی لطافت کلامی و عشوه های مردانه اعمال می شود.


۱ نظر:


  1. آهای خبردار



    آهای خبردار، مستی یا هشیار
    خوابی یا بیدار ،خوابی یا بیدار

    تو شب سیاه ، تو شب تاریک
    از چپ و از راست ،از دور و نزدیک

    یه نفر داره ، جار می‌زنه ، جار
    آهای غمی که ،مثل یه بختک

    رو سینه‌ی من، شده‌ای آوار
    از گلوی من، دستات و بردار

    دستات و بردار،از گلوی من ،از گلوی من ،دستات و بردار،

    کوچه‌های شهر، پرِ ولگرده
    دل پرِ درده ،شب پر مرد ، پر نامرده

    آهای خبردار،آهای خبردار
    باغ داریم تاباغ،یکی غرق گل یکی پر خار

    مرد داریم تا مرد ،یکی سرکار ،یکی سر بار ،یکی سردار

    توی کوچه ها ،یه نسیم رفته ، پی ولگردی
    توی باغچه ها، پاییز اومده ، پی نامردی

    توی آسمون ماه دق می ده ،ماه دق می ده، درد بی دردی

    پاییز اومده ، پاییز اومده، پی نامردی
    یه نسیم رفته ، پی ولگردی …


    حسین منزوی

    https://www.youtube.com/watch?v=2PRzAkt4eyE

    پاسخحذف