موگوم:
دروم خرمگس مروم!
یه کفش دوزک بودم که داره دگردیسی پیدا می کنه به خرمگس ... به خدا.
خوندین کتابش رو ؟
هجده ساله بودم که خوندمش ... زیر کولر با بستنی .. تو یه تابستون داغ ... تو رختخوابم قلت می زدم و می خوندم و بستنی لیس می زدم .... دارم فکر می کنم اون زمان چی از این رمان فهمیدم ؟ .... هیچی .... مطلقا هیچی .... حالا اما دارم زندگیش می کنم.
آرتور که خرمگس شد ... اما که دیر رسید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر