هوای سرد و تیره خیلی با صفا ست ... تمام روز منتظر این لحظه بودم.
لحظه ای که از یه هوای سرد و بارونی و خاکستری برمی گردی خونه ی گرم .
دوشنبه کشیک بودم .
تا ساعت ده شب تو نانت تیره و سرد و بارونی می چرخیدم و اسانسور درست می کردم.
شب ، پنج ساعت بیشتر نخوابیدم ولی آآآآآآآی چسسسسسبید ... ساعت هفت صبح دوباره زدم بیرون تا الان .... الان همون بهشتی هست که می گن.
بیشتر از همه به خاطر رضایت از خودم.
دیشب یه اسانسور ماشین تو یه خونه ی بورژوایی خراب شده بود.
اسانسوره اندازه یک اتاق هست ... خیلی مکانیزمش پیچیده بود من هم نه وقت داشتم و نه جوون و نه اجازه رفتن رو کابین به تنهایی .
خارج از نرم ایمنی بود.
بالاجبار خوابوندمش ... در حالیکه برای دو طبقه ی زیرین تنها راه خروج ماشین هاشون بود.
نصف شب زنگ زدن که یه خانمی اصرار داره ماشینش رو فردا صبح قبل از ساعت نه ببره بیرون .
گفتم متاسفم ولی کاری از دست من تنها بر نمیاد.
گوشی رو دادن خانمه ... گفت فردا مراسم خاکسپاری پدرم هست و من واقعا به ماشینم احتیاج دارم.
از کله ی صبح ساعت 7 شروع کردم به تماس گرفتن با همکارهام ... همه این روزها به شدت درگیرن.
مجبور شدم زنگ بزنم تکنسین ارشد.
خدا خیرش بده ... با کریستوف رفت و کار خانمه رو راه انداختن .
من موقعی رسیدم که خانمه داشت از پارکینگ خارج می شد .
وقتی دیدم نگه داشت و ازم تشکر کرد در حالیکه من واقعا کاری نکرده بودم .. لوران و کریستوف طفلی رفته بودن رو سقف اسانسور و در رو براش باز کرده بودن.
گفتم تسلیت می گم .
من به مراسم خاکسپاری پدرم نرسیدم برای همین کاملا مورد اضطراری شما رو درک می کنم.
از همکارهام تشکر کردم .... لوران گفت :
این چیزیه که تو اکیپ نیاز داشتیم .
گمونم درست می گه ... کاری که فقط متکی به مفاد قرارداد و پول باشه دیده نمی شه ، محترم و معتمد نمی شه.
ماده رو معنا ست که بارور می شه .
من نمی دونم که ایا معنا به خودی خود وجود داره یا نه فقط می دونم حتی اگر معنا هم محصول ذهن انسان هست باید خلقش کرد .
از این وجه دغدغه ی من اثبات وجود یا عدم وجود خدا نیست بلکه افرینش خدایی ست انسانی ... خدایی که رابطه های انسانی رو تقویت و مستحکم کنه.
لحظه ای که از یه هوای سرد و بارونی و خاکستری برمی گردی خونه ی گرم .
دوشنبه کشیک بودم .
تا ساعت ده شب تو نانت تیره و سرد و بارونی می چرخیدم و اسانسور درست می کردم.
شب ، پنج ساعت بیشتر نخوابیدم ولی آآآآآآآی چسسسسسبید ... ساعت هفت صبح دوباره زدم بیرون تا الان .... الان همون بهشتی هست که می گن.
بیشتر از همه به خاطر رضایت از خودم.
دیشب یه اسانسور ماشین تو یه خونه ی بورژوایی خراب شده بود.
اسانسوره اندازه یک اتاق هست ... خیلی مکانیزمش پیچیده بود من هم نه وقت داشتم و نه جوون و نه اجازه رفتن رو کابین به تنهایی .
خارج از نرم ایمنی بود.
بالاجبار خوابوندمش ... در حالیکه برای دو طبقه ی زیرین تنها راه خروج ماشین هاشون بود.
نصف شب زنگ زدن که یه خانمی اصرار داره ماشینش رو فردا صبح قبل از ساعت نه ببره بیرون .
گفتم متاسفم ولی کاری از دست من تنها بر نمیاد.
گوشی رو دادن خانمه ... گفت فردا مراسم خاکسپاری پدرم هست و من واقعا به ماشینم احتیاج دارم.
از کله ی صبح ساعت 7 شروع کردم به تماس گرفتن با همکارهام ... همه این روزها به شدت درگیرن.
مجبور شدم زنگ بزنم تکنسین ارشد.
خدا خیرش بده ... با کریستوف رفت و کار خانمه رو راه انداختن .
من موقعی رسیدم که خانمه داشت از پارکینگ خارج می شد .
وقتی دیدم نگه داشت و ازم تشکر کرد در حالیکه من واقعا کاری نکرده بودم .. لوران و کریستوف طفلی رفته بودن رو سقف اسانسور و در رو براش باز کرده بودن.
گفتم تسلیت می گم .
من به مراسم خاکسپاری پدرم نرسیدم برای همین کاملا مورد اضطراری شما رو درک می کنم.
از همکارهام تشکر کردم .... لوران گفت :
این چیزیه که تو اکیپ نیاز داشتیم .
گمونم درست می گه ... کاری که فقط متکی به مفاد قرارداد و پول باشه دیده نمی شه ، محترم و معتمد نمی شه.
ماده رو معنا ست که بارور می شه .
من نمی دونم که ایا معنا به خودی خود وجود داره یا نه فقط می دونم حتی اگر معنا هم محصول ذهن انسان هست باید خلقش کرد .
از این وجه دغدغه ی من اثبات وجود یا عدم وجود خدا نیست بلکه افرینش خدایی ست انسانی ... خدایی که رابطه های انسانی رو تقویت و مستحکم کنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر