جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ شهریور ۲۵, چهارشنبه

مادرهای ِ آدم ها!

حکایت قبل از خواب:
امروز تو تراموا یه خانم همراه با بچه اش کنارم ایستاده بود.
پسربچه حدود 5 سال داشت و فرانسه رو روان و بدون لهجه صحبت می کرد.
مادر اما لهجه غلیظ بریتانیایی داشت.
مدام هم لابه لای حرف هاش کلمات انگلیسی می گفت.
پسر بچه خیلی کودکانه و دوست داشتنی یهو به مادرش گفت:
مامان تو چرا اینقدر عجیب غریب حرف می زنی؟
من نمی فهمم چی می گی!
نه تنها مادر بلکه بقیه مسافرین هم از این حرف بچه خندشون گرفت.
مادر در حالیکه یه خورده صورتش قرمز شده بود آروم و با خنده به بچه اش گفت:
خوب چون من یه جای دیگه به دنیا اومدم و بزرگ شدم .
وقتی مثل تو بودم یه زبون دیگه حرف می زدم.
راستش من بقیه مکالمشون رو تو ازدحام جمعیت نشنیدم ولی مشاهده این پدیده همیشه برام جالب بوده.
وقتی بچه ها از پدر مادر هاشون زبان کشور میزبان رو بهتر و روان تر صحبت می کنن.
می دونین،
با خودم فکر می کنم وطن نه زادگاه آدم بلکه اونجاییه که توش بزرگ می شی و پرورش پیدا می کنی.
با این تعریف، بیهوده نیست که به وطن می گن «مام ِ وطن».
تاثیرات ناخودآگاهی که وطن، محل پرورش آدم، روی آدم ها داره گاهی اوقات از مادر هم بیشتره.
شاید دقیق تر این باشه که گفت:
آدم ها مادرهای متعددی دارن.
اولینش مادره اما موثرترینش وطنه.
وطن نه به معنی زادگاه بلکه به معنی محل رشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر