جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ شهریور ۳۰, دوشنبه

باغ وحش درون!

تمام روز منتظر این لحظه بودم که بیام ولو بشم رو تخت و بخوابم اما حالا که بهش رسیدم خوابم نمی بره.
دارم از خستگی می میرم ... تمام روز خسته بودم ... از همون کله صبح که بیدار شدم خسته بودم.
دیشب یه حشره سگ مصب که نمی دونم چی بود تا صبح کبابم کرد و نذاشت درست بخوابم.
برعکس امروز از همه روزها هم شلوغ تر بود.
تمام روز خمیازه کشیدم ..... کار که تموم شد اینقدر که خسته بودم داشتم فکر می کردم همون کنار خیابون برم بخوابم.
بالاخره یه شب تجربه دوره گردی چیز جالبی هست.
اما خوب هوا یه خورده خنک و بارونیه.
به مشقت خودم رو رسوندم خونه ... به این لحظه روی رختخواب.
اما یه چیز موذی و  لج آور مانع خوابیدنم می شه.

گمونم همین خیال راحت ... همین اطمینان خاطری که در وصال هست .
انگار در وصال هست که خر وجود آدم می زنه بیرون.
شروع می کنه به لگد پروندن.
تو داستان های عشقی هم همینه ...  یارو عاشقه وقتی به وصال معشوق می رسه، خودش رو خر می کنه و شروع می کنه به لگد پروندن.
آدمیزاد باغ وحشی درون خودش داره به خدا.
سگ درون ؛ اون هم از نوع هارش، 
خر درون،
کوالای درون،
شتر درون ،
کرگدن درون و ....
کی بود گفت:
انسان، عالم صغیر است و عالم ، انسان کبیر.
راست گفت به خدا.
هر آنچه در عالم هست انگار در آدم هم هست.
باغ وحشش رو که من دیگه به چشم خودم تو خودم دیدم! :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر