یه خاطره کوچلو که به لطف یه مکالمه کوچلو زنده شد :
یه دوست قدیمی تو ایران دارم که مدتهاست ندیدمش.
موقعی هم که ایران بودم البته کم می دیدمش اما همون کم یک کیفیتی داشت عجیب!
اینگار همیشه همراهم هست. شاید فکر کنید این یه توهمه اما حتی بوی عطرش رو هم گاهی حس می کنم. صدای آرامی از خنده های شاد و سرخوشانه اش مثل صدای آروم بارون از پشت پنجره همیشه در ته ذهنم هست.
موقعی هم که ایران بودم البته کم می دیدمش اما همون کم یک کیفیتی داشت عجیب!
اینگار همیشه همراهم هست. شاید فکر کنید این یه توهمه اما حتی بوی عطرش رو هم گاهی حس می کنم. صدای آرامی از خنده های شاد و سرخوشانه اش مثل صدای آروم بارون از پشت پنجره همیشه در ته ذهنم هست.
این دوستم هر وقت می رفتم خونه اش یه کار جالب می کرد.
می دونین چه کار؟
اسپند دود می کرد .
می گفتم چرا اسپند همش دود می کنی؟
می گفت برای دوستی مون چون که از این جور دوستی ها کم پیدا می شه .... راست می گفت به خدا.
می دونین،
صمیمیت گوهر کمیابیه که بروزش نیاز به شهامت داره.
شهامت آشکار کردن خود در حضور دیگری.
صمیمیت ، آدم رو سبک و رها می کنه.
می دونین،
به نظر من اشتباه رایج اینه که خیلی ها فکر می کنند جذابیت در اینه که چون فضلا و فرزانه گان باشند. حال انکه جذابیت نتیجه طبیعی ِ صمیمیت است. صمیمیتی که صد البته با گستاخی و بی پروایی های زمخت و بی ظرافت تفاوت های اساسی داره.
صمیمیت یک سادگی بسیار ظریف و مطبوع در حضور هست .
سادگی که دریافتش و بروزش اصلا ساده نیست چرا که ذهن گرایش به پیچیدگی دارد.
به قول فروغ :
همه می خواهند فاضلانه شعر بگویند ، هیچ كس نمی خواهد صمیمانه شعر بگوید .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر