رفته بودم خونه صاحب خونه قبلیم احوال
شون رو بپرسم. بخصوص مشتاق دیدن مامان جون بودم که این هفته چند روزی اومده نانت.
مامان جون کیه؟
مادربزرگ صاحب خونه قبلیم.
مامان جون کیه؟
مادربزرگ صاحب خونه قبلیم.
اینجا، مثل ایران، مادربزرگ ها رو کمتر مادربزرگ صدا می کنند بلکه به عنوان صمیمیت در مکالمه های روزمره بیشتر کلماتی مثل مامان جون و مادر جان رایجه.
Belle-Mère ; Bonne Maman
به هر حال
این مامان جون ما، خانم مسن دنیا دیده ایه که مثل اغلب مادر بزرگ ها برای هر دردی یکی از اون نسخه های حکیمانه و شفابخش گیاهی همیشه در آستین داره. زن های مسنی که گویی سینه هاشون مخزن طب عتیقه و دوست داشتنی گیاهی ست و رازهای همه ی گیاه های دنیا رو پیشاپیش می دونن.
علاوه بر این
مامان جون ما در هشتاد سالگی مثل اغلب زن های فرانسوی، هزارماشاالله ، از وضعیت جسمانی و سلامتی خیلی خوبی برخورداره . طوریکه حتی هنوز هم گاهی از دوچرخه اش استفاده می کنه . اون هم تو شهری که مسطح نیست و گذرگاه هاش پستی و بلندیهای تندی داره.
خلاصه
رفتم دیدنشون و تا مامان جون چشمش به من افتاد گفت:
کجایی؟ چرا اصلا خبری ازت نیست؟
قبل از اینکه جواب بدم یه نگاه موشکفانه هم از سر تا پام کرد و گفت :
اوهو چی روز به روز هم جونتر می شی ... مثل دخترهای بیست ساله میگردی!!!
این مامان جون ما، خانم مسن دنیا دیده ایه که مثل اغلب مادر بزرگ ها برای هر دردی یکی از اون نسخه های حکیمانه و شفابخش گیاهی همیشه در آستین داره. زن های مسنی که گویی سینه هاشون مخزن طب عتیقه و دوست داشتنی گیاهی ست و رازهای همه ی گیاه های دنیا رو پیشاپیش می دونن.
علاوه بر این
مامان جون ما در هشتاد سالگی مثل اغلب زن های فرانسوی، هزارماشاالله ، از وضعیت جسمانی و سلامتی خیلی خوبی برخورداره . طوریکه حتی هنوز هم گاهی از دوچرخه اش استفاده می کنه . اون هم تو شهری که مسطح نیست و گذرگاه هاش پستی و بلندیهای تندی داره.
خلاصه
رفتم دیدنشون و تا مامان جون چشمش به من افتاد گفت:
کجایی؟ چرا اصلا خبری ازت نیست؟
قبل از اینکه جواب بدم یه نگاه موشکفانه هم از سر تا پام کرد و گفت :
اوهو چی روز به روز هم جونتر می شی ... مثل دخترهای بیست ساله میگردی!!!
آقا، ما رو بگی در حالیکه سرخ و سفید
شده بودم گفتم :
نه بابا ،
همش نشستم تو خونه دارم چیزی می نویسم.
بون ماما با کنجکاوی پرسید: چی می نویسی که تموم نمی شه؟
گفتم: در واقع دارم خاطرات روزانه ام رو می نویسم درباره اینجا ، فرانسه و بعضی هاش رو می ذارم روی فیس بوک یا وبلاگم که دوست های ایرانیم هم بخونن.
درحالیکه می شد حالتی از نگرانی رو در کنجکاویش حس کرد دوباره پرسید:
راجع به فرانسوی ها چی می نویسی حالا ؟ می گی خوبن یا بدن؟
نه بابا ،
همش نشستم تو خونه دارم چیزی می نویسم.
بون ماما با کنجکاوی پرسید: چی می نویسی که تموم نمی شه؟
گفتم: در واقع دارم خاطرات روزانه ام رو می نویسم درباره اینجا ، فرانسه و بعضی هاش رو می ذارم روی فیس بوک یا وبلاگم که دوست های ایرانیم هم بخونن.
درحالیکه می شد حالتی از نگرانی رو در کنجکاویش حس کرد دوباره پرسید:
راجع به فرانسوی ها چی می نویسی حالا ؟ می گی خوبن یا بدن؟
در نگرانیش حالتی معصومانه و مطبوع بود که من رو یاد کودکی هام می انداخت وقتی که دنیا به سادگی برام دو قسمت بود : خوب یا بد!
با خنده گفتم:
من فقط چیزهایی رو که می بینم می نویسم.
نمی نویسم فرانسوی ها بدن یا خوبن . فقط ماجراهایی رو که می بینم می نویسم. راجع به
همه . فرانسوی ها ، ایرانی ها ، الجزایری ها .... همه !
به نظر می رسید توضیح من چندان تاثیری
در رفع دلواپسیش نداشته. برای همین با تاکید گفت:
همه جا خوب و بد پیدا می شه . همه جا. همه فرانسوی ها بد نیستن، همه شون هم خوب نیستن!
من با لبخند حرفش رو تائید کردم .
همه جا خوب و بد پیدا می شه . همه جا. همه فرانسوی ها بد نیستن، همه شون هم خوب نیستن!
من با لبخند حرفش رو تائید کردم .
با این حال می شد همچنان حالتی از دلواپسی رو درش دید. دلواپسی از اینکه آیا تونسته این دخترک سر به هوا رو قانع کنه که آدم های بد همه جا هستن و می تونن باعث رقم خوردن خاطرات بدی برای آدم بشن که ربطی به بقیه نداره.
قبل ازرفتن به سر میز دوباره گفت:
ببین، آدم خوب و بد همه جا پیدا می شه. تو همه دنیا عده ای بدن، خیلی ها اما خوبن.
:) من هم گفتم : اما فرانسوی ها در هر حال مودب هستند
سر میز موقع غذا خوردن گاهی زیر چشمی این زن دوست داشتنی رو نگاه می کردم در حالیکه خاطره دوست داشتنی مادربزرگم تداعی شده بود .
زنانی که در نگرانی هاشون همیشه حس مطبوعی از توجه و مهربانی وجود داره
سر میز موقع غذا خوردن گاهی زیر چشمی این زن دوست داشتنی رو نگاه می کردم در حالیکه خاطره دوست داشتنی مادربزرگم تداعی شده بود .
زنانی که در نگرانی هاشون همیشه حس مطبوعی از توجه و مهربانی وجود داره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر