دیشب دوستی در توصیف مرگ دوستی دیگر گفت:
بیچاره مُرد!
چهارچوب تنم می لرزه وقتی کسی در توصیف مرگ دیگری از صفت «بیچاره» استفاده می کنه.
این توصیف ظاهری شفقت آمیز و دوستانه داره و اما باطنی سخت تحقیر آمیز.
ناشی از عدم ادراکِ و احترام به آدمیزاد که فی الذات ، مرگ بخشی از هستی اش هست.
«بیچاره» در خور هیچ انسانی نیست ... نه زنده و نه مرده.
به رفتگان احترام بذاریم .... با درک و پذیرش مرگ به عنوان بخشی بنیادی از ذات ِ هستی.
هیچ مرده ای بیچاره نیست ... البته بیچاره می تونه یک دوست زنده باشه که از دوست ِ درگذشته محروم مانده و دلتنگ.
اما به خاطر خدا صفت و موصوف رو به جا استفاده کنیم.
«بیچاره مُرد» سخت نا به جا ست.
اگر بر صفت ِ حقیری چون بیچارگی باور داریم حداقل رعایت کنیم و به خودمون نسبت بدیمش نه به دیگری.
«بیچاره ما که محروم شدیم از او» و نه «بیچاره او که مُرد».
به قول شریف ِ خواجوی کرمانی:
گفتی که هست چارهٔ بیچارگان سفر
چون چاره رفتنست بناچار میرویم
همین
بیچاره مُرد!
چهارچوب تنم می لرزه وقتی کسی در توصیف مرگ دیگری از صفت «بیچاره» استفاده می کنه.
این توصیف ظاهری شفقت آمیز و دوستانه داره و اما باطنی سخت تحقیر آمیز.
ناشی از عدم ادراکِ و احترام به آدمیزاد که فی الذات ، مرگ بخشی از هستی اش هست.
«بیچاره» در خور هیچ انسانی نیست ... نه زنده و نه مرده.
به رفتگان احترام بذاریم .... با درک و پذیرش مرگ به عنوان بخشی بنیادی از ذات ِ هستی.
هیچ مرده ای بیچاره نیست ... البته بیچاره می تونه یک دوست زنده باشه که از دوست ِ درگذشته محروم مانده و دلتنگ.
اما به خاطر خدا صفت و موصوف رو به جا استفاده کنیم.
«بیچاره مُرد» سخت نا به جا ست.
اگر بر صفت ِ حقیری چون بیچارگی باور داریم حداقل رعایت کنیم و به خودمون نسبت بدیمش نه به دیگری.
«بیچاره ما که محروم شدیم از او» و نه «بیچاره او که مُرد».
به قول شریف ِ خواجوی کرمانی:
گفتی که هست چارهٔ بیچارگان سفر
چون چاره رفتنست بناچار میرویم
همین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر