آقا امروز ما دوبار از خنده منفجر شدیم.
یه بارش از دست دوستمون با اون سئوالش . دفعه دومش از دست یه پلیس ضد شورش تو مرکز شهر.
داستان چیه؟
اینه:
اعتصابات دانشجویی تو نانت علیه قانون کار جدید همچنان ادامه داره.
امروز تو مرکز شهر پر از پلیس ضد شورش بود.
با همون لباس های خوفناکی که مثل زره می مونه.
داشتم از یه کوچه باریک رد می شدم که پر از ماشین پلیس بود و راه رو بسته بودن.
دو تا خانم رهگذر همینطور در حین عبور به پلیس ها غرغر می کردن که این ماجرا هنوز تموم نشده؟
یکی از پلیس ها با همون پوشش خوفناکش یهو مثل یه کمدین وسط خیابون یه فیگور ِ زیبا یی اندامی گرفت و گفت :
خانم! این یه جنگه ... جنگ! .... ما تو جنگیم!
خانمه هم اوه لالا ، لالا کنان خندید و رفت.
نزدیک پلیسه که شدم یه نگاهی به سرتا پای درب و داغون من کرد و با لحنی نیمه شوخی که سعی داشت عمدا جدی به نظر برسه دوباره و این بار خطاب به من گفت:
متوجه هستید خانم!
این یه جنگه !
راستی شما کدوم طرف جنگ هستید؟
گفتم:
من طرف مامان شما هستم .
قسم می خورم اون نه خوشحال می شه که کسی شما رو بزنه و نه خوشحال می شه که شما کسی رو بزنین!
گمونم با اون قیافه و سر و وضعم که بیشتر شبیه یه دانشجوی آنارشیست بود هیچ انتظار چنین پاسخی نداشت.
یهو اون حالت طنز و فکاهیش به شفقت تغییر کرد و گفت:
خدا شما رو برای این مملکت نگه داره.
راستش از حرفش خندم گرفت.
گفتم:
آقا،
کارت اقامتم تا چند ماه دیگه اعتبارش تموم می شه!
یه بارش از دست دوستمون با اون سئوالش . دفعه دومش از دست یه پلیس ضد شورش تو مرکز شهر.
داستان چیه؟
اینه:
اعتصابات دانشجویی تو نانت علیه قانون کار جدید همچنان ادامه داره.
امروز تو مرکز شهر پر از پلیس ضد شورش بود.
با همون لباس های خوفناکی که مثل زره می مونه.
داشتم از یه کوچه باریک رد می شدم که پر از ماشین پلیس بود و راه رو بسته بودن.
دو تا خانم رهگذر همینطور در حین عبور به پلیس ها غرغر می کردن که این ماجرا هنوز تموم نشده؟
یکی از پلیس ها با همون پوشش خوفناکش یهو مثل یه کمدین وسط خیابون یه فیگور ِ زیبا یی اندامی گرفت و گفت :
خانم! این یه جنگه ... جنگ! .... ما تو جنگیم!
خانمه هم اوه لالا ، لالا کنان خندید و رفت.
نزدیک پلیسه که شدم یه نگاهی به سرتا پای درب و داغون من کرد و با لحنی نیمه شوخی که سعی داشت عمدا جدی به نظر برسه دوباره و این بار خطاب به من گفت:
متوجه هستید خانم!
این یه جنگه !
راستی شما کدوم طرف جنگ هستید؟
گفتم:
من طرف مامان شما هستم .
قسم می خورم اون نه خوشحال می شه که کسی شما رو بزنه و نه خوشحال می شه که شما کسی رو بزنین!
گمونم با اون قیافه و سر و وضعم که بیشتر شبیه یه دانشجوی آنارشیست بود هیچ انتظار چنین پاسخی نداشت.
یهو اون حالت طنز و فکاهیش به شفقت تغییر کرد و گفت:
خدا شما رو برای این مملکت نگه داره.
راستش از حرفش خندم گرفت.
گفتم:
آقا،
کارت اقامتم تا چند ماه دیگه اعتبارش تموم می شه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر