به در و دیوار خونش تابلو آویزون کرده که:
La liberté!
خونش منو یاد خیابون های تهرون انداخت.
خیابون هایی که به در و دیوارش اسم خدا و آیه قرآن نقاشی شده.
خیابون های خدا زده!
می دونین،
«زدگی» مفهوم قابل تاملیه.
وقتی «مفهوم» رو به جای زندگی، نمایش می دیم یعنی ازش محرومیم.
یعنی دچار ِ «زدگی» شدیم.
«زدگی»، عمق محرومیت از مفهومیه که وقتی نداریمش هی نقاشیش می کنیم، خطاطی می کنیمش، براش منبر می ریم.
درست مثل این نرینه هایی که هی خط فاصله حرف از مرد بودن و مردانگی می زنن.
همونقدر که آلت می تونه ربط به مردانگی داشته باشه، نقاشی و خطاطی و به منبر رفتن در ستایش یک کلمه هم می تونه ربط با مفهوم داشته باشه.
بهش گفتم:
فکر می کنی «آزادی»،
فکر می کنی خیلی هوای «آزادی» رو داری .
خیلی خوشالی و از خودت راضی هستی که «آزادی» ارزش خودت و جامعه پیرامونت هست.
اما تو هیچ فرقی با اون «خدازده های» خیابون های مرکز تهران نداری ... همون ها که مدام دلت براشون می سوزه و همیشه ته ذهنت با حسی از تحقیر و عقب افتادگی بهشون فکر می کنی.
فکر می کنی بیشتر از اونها می فهمی .. بیشتر از اونها زندگی رو حس کردی ... فهمیدی.
اما تومحروم تر از همه اونها هستی.
و بلکه ابله تر از همه اونها چرا که دیگری رو به همون بلاهتی سرزش می کنی که خودت دچارش هستی ... چه فرقی می کنه با چه اسمی!
چه فرقی می کنه «خدا زده » باشی یا «آزادی زده».
اونها از خدا محرومند تو از آزادی.
و اگه از من بپرسین می گم :
محروم بودن از مفهومی مثل خدا تو زندگی قابل تحمل تر از محروم بودن از آزادی ِ ذهن تو زندگی واقعی هست.
تا مغز استخونش برده ی پوله، گنده گوزی آزادی می کنه.... ا.ون هم فقط برای بقیه!
La liberté!
خونش منو یاد خیابون های تهرون انداخت.
خیابون هایی که به در و دیوارش اسم خدا و آیه قرآن نقاشی شده.
خیابون های خدا زده!
می دونین،
«زدگی» مفهوم قابل تاملیه.
وقتی «مفهوم» رو به جای زندگی، نمایش می دیم یعنی ازش محرومیم.
یعنی دچار ِ «زدگی» شدیم.
«زدگی»، عمق محرومیت از مفهومیه که وقتی نداریمش هی نقاشیش می کنیم، خطاطی می کنیمش، براش منبر می ریم.
درست مثل این نرینه هایی که هی خط فاصله حرف از مرد بودن و مردانگی می زنن.
همونقدر که آلت می تونه ربط به مردانگی داشته باشه، نقاشی و خطاطی و به منبر رفتن در ستایش یک کلمه هم می تونه ربط با مفهوم داشته باشه.
بهش گفتم:
فکر می کنی «آزادی»،
فکر می کنی خیلی هوای «آزادی» رو داری .
خیلی خوشالی و از خودت راضی هستی که «آزادی» ارزش خودت و جامعه پیرامونت هست.
اما تو هیچ فرقی با اون «خدازده های» خیابون های مرکز تهران نداری ... همون ها که مدام دلت براشون می سوزه و همیشه ته ذهنت با حسی از تحقیر و عقب افتادگی بهشون فکر می کنی.
فکر می کنی بیشتر از اونها می فهمی .. بیشتر از اونها زندگی رو حس کردی ... فهمیدی.
اما تومحروم تر از همه اونها هستی.
و بلکه ابله تر از همه اونها چرا که دیگری رو به همون بلاهتی سرزش می کنی که خودت دچارش هستی ... چه فرقی می کنه با چه اسمی!
چه فرقی می کنه «خدا زده » باشی یا «آزادی زده».
اونها از خدا محرومند تو از آزادی.
و اگه از من بپرسین می گم :
محروم بودن از مفهومی مثل خدا تو زندگی قابل تحمل تر از محروم بودن از آزادی ِ ذهن تو زندگی واقعی هست.
تا مغز استخونش برده ی پوله، گنده گوزی آزادی می کنه.... ا.ون هم فقط برای بقیه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر