نمی دونم برای شما هم اینجوریه یا نه .
چه جوری؟
اینجوری که هیبت بعضی از کلمه ها بگیرتتون ... یک کلاس ادبی و بلکه فرزانگی دارن.
مثل همین کلمه « شوربختانه» ... اولین بار که دیدمش - همین چند سال پیش تو همین فیس بوک - درجا خودم رو باختم .... کل متن برام تحت الشعاع همین یک کلمه قرار گرفت.
تو گویی در میان یک مشت واژه های معمول که چون پیاده نظامی خاکی کنار هم چیده شده بودند ناگهان از دل متن سواری بالا بلند با اسبی کهر سر برآورد و دو دیده ی ما رو ربود و از بستر متن و جنگ جدا کرد.
زهره ام آب شد و صدایی از درون بهم گفت:
یره، کوتاه بیا!
اینجه جای تو نیست ... کلاسش در حد فرهنگستان زبانه نه زبان ِ کوچه و خیابونی تو .... اون هم کوچه خیابون های زمانه تو که در سیطره ی حاجی قرائتی ها و کلمات عربیشان بود.
اصلن آموزش و پرورشی در کار نبود بهش می گفتن تعلیم و تربیت.
به در و دیوار مدرسه هامان هم نوشته بودن « تعلیم و تعلم از اهم امور است»
یک «است» ش اون آخرش فارسی بود.
« به کار بردن» ی در کار نبود می گفتن «استعمال».
خلاصه از یک طرف کتاب های فارسی مون پر بود از واژه های عربی ، کتاب های فیزیک مکانیک مون هم پر از کلمات انگلیسی.
همین دو کلوم فارسی ادبی هم که یاد گرفتیم از خیر سر کاست های موسیقی دایی جانمان بود که توش بنان و مرضیه و دلکش و اینا شعرهای رودکی و حافظ و اینا رو می خوندن.
به ترنم ساز و آواز، واژه ها را گوش شنید و جان در برگرفت و زبان به کار ... بی هیچ ضرب و زوری در خودآگاه .... که زبان ِ جان هر کس، زبان ِ ناخودآگاه ِ آن کس است ... چه بسا ملغمه و آمیخته ای از چندین زبان ... فارسی ، عربی، انگلیسی ، ...
این حرف ها برای چه؟
غریبه ای پیغام داده اند به توبیخ و سرزنش و اتهام های ناروا که این چه زبان است که شما به آن می نویسی؟
هیچ قدر ومنزلت فارسی پاس نمی دارید با این میزان واژه های عربی که به کار می برید.
نوشتم : راست می گویید ... هیچ عذری ندارم جز آنکه زبانم ، زبان ِ حالم هست و زبان حال، ناگزیر زبان جان است و زبان ِ جان فارغ از اینجایی و آنجایی و فرهنگستان .
گرچه برابر های فارسی بسیاری از واژه ها را می دانم .... زیباییشان را تحسین می کنم و چه بسا مرعوب ِ شکوه ادبی و کلاس فرهنگیشان هستم ، مثل همین شوربختانه، اما ای عزیز هر لباسی بر هر تنی نمی نشنید .... قد زبان ما ، قد ِ حال ما و دوره ما و کوچه و خیابان های ماست .... معذور دارید.
شوربختانه،
ماکسی به هیکل ما نمی خورد ... راسته ی قامت ِ بالا بلند نیکول کیدمن است .
راسته ی قامت ِ قلم ِ کوچک و بی ادعای ما و این چهار کلوم حرف دل ما همان
« ها یره » و « اِ یره » و فوق ِ فوقش «متاسفانه» است .... برای خودمان سر دیفالمان نشسته ایم و جیک جیک می کنیم ... سنگ نزنید همین نصفه نیمه نوکمان هم بشکند و خناق بگیریم و بمیریم ... خدا را خوش نمی آید.
چه جوری؟
اینجوری که هیبت بعضی از کلمه ها بگیرتتون ... یک کلاس ادبی و بلکه فرزانگی دارن.
مثل همین کلمه « شوربختانه» ... اولین بار که دیدمش - همین چند سال پیش تو همین فیس بوک - درجا خودم رو باختم .... کل متن برام تحت الشعاع همین یک کلمه قرار گرفت.
تو گویی در میان یک مشت واژه های معمول که چون پیاده نظامی خاکی کنار هم چیده شده بودند ناگهان از دل متن سواری بالا بلند با اسبی کهر سر برآورد و دو دیده ی ما رو ربود و از بستر متن و جنگ جدا کرد.
زهره ام آب شد و صدایی از درون بهم گفت:
یره، کوتاه بیا!
اینجه جای تو نیست ... کلاسش در حد فرهنگستان زبانه نه زبان ِ کوچه و خیابونی تو .... اون هم کوچه خیابون های زمانه تو که در سیطره ی حاجی قرائتی ها و کلمات عربیشان بود.
اصلن آموزش و پرورشی در کار نبود بهش می گفتن تعلیم و تربیت.
به در و دیوار مدرسه هامان هم نوشته بودن « تعلیم و تعلم از اهم امور است»
یک «است» ش اون آخرش فارسی بود.
« به کار بردن» ی در کار نبود می گفتن «استعمال».
خلاصه از یک طرف کتاب های فارسی مون پر بود از واژه های عربی ، کتاب های فیزیک مکانیک مون هم پر از کلمات انگلیسی.
همین دو کلوم فارسی ادبی هم که یاد گرفتیم از خیر سر کاست های موسیقی دایی جانمان بود که توش بنان و مرضیه و دلکش و اینا شعرهای رودکی و حافظ و اینا رو می خوندن.
به ترنم ساز و آواز، واژه ها را گوش شنید و جان در برگرفت و زبان به کار ... بی هیچ ضرب و زوری در خودآگاه .... که زبان ِ جان هر کس، زبان ِ ناخودآگاه ِ آن کس است ... چه بسا ملغمه و آمیخته ای از چندین زبان ... فارسی ، عربی، انگلیسی ، ...
این حرف ها برای چه؟
غریبه ای پیغام داده اند به توبیخ و سرزنش و اتهام های ناروا که این چه زبان است که شما به آن می نویسی؟
هیچ قدر ومنزلت فارسی پاس نمی دارید با این میزان واژه های عربی که به کار می برید.
نوشتم : راست می گویید ... هیچ عذری ندارم جز آنکه زبانم ، زبان ِ حالم هست و زبان حال، ناگزیر زبان جان است و زبان ِ جان فارغ از اینجایی و آنجایی و فرهنگستان .
گرچه برابر های فارسی بسیاری از واژه ها را می دانم .... زیباییشان را تحسین می کنم و چه بسا مرعوب ِ شکوه ادبی و کلاس فرهنگیشان هستم ، مثل همین شوربختانه، اما ای عزیز هر لباسی بر هر تنی نمی نشنید .... قد زبان ما ، قد ِ حال ما و دوره ما و کوچه و خیابان های ماست .... معذور دارید.
شوربختانه،
ماکسی به هیکل ما نمی خورد ... راسته ی قامت ِ بالا بلند نیکول کیدمن است .
راسته ی قامت ِ قلم ِ کوچک و بی ادعای ما و این چهار کلوم حرف دل ما همان
« ها یره » و « اِ یره » و فوق ِ فوقش «متاسفانه» است .... برای خودمان سر دیفالمان نشسته ایم و جیک جیک می کنیم ... سنگ نزنید همین نصفه نیمه نوکمان هم بشکند و خناق بگیریم و بمیریم ... خدا را خوش نمی آید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر