یادمه در دو مقطع زمانی مختلف ، در دو سازمان مختلف، دو همکار زن داشتم که خیلی تو کارشون رشد کردن.
یکی شون زبانش عالی بود ... می تونست هر خطی رو بخونه . هر لهجه ای رو به زبان انگلیسی می فهمید .... حتی اون لهجه وحشتناک هندی ها .
هر جا هر کی تو زبان کم می آورد اون کم نمی آورد.
مثل آچار فرانسه بود.
بسیار دقیق و در عین حال بی ادعا.
حرف نمی زد ، کار راه می انداخت.
یکی دیگه شون قابلیت فوق العاده ای داشت در مدیریت بحران.
وقتی ، در واقع همیشه، بخش طراحی و ساخت از زمان پروژه عقب می افتاد و مشتری شاکی می شد و به سر شرکت خراب می شد ، این خانم با جلسات توجیهی که برای مشتری ها می ذاشت، خرابکاری و عقب افتادگی بخش های دیگه رو رفع و رجوع می کرد .... نمی ذاشت کار به شکایت و دادگاه و ورشکستگی شرکت برسه.
هر دو شون به سرعت ارتقا پست گرفتن.
هر دو شون شدن مدیر سازمان ها شون.
تمام اونایی که یه زمانی همکار و هم ردیف این دو تا خانم بودن ، شدن پاسخگو این دو تا.
یادآوری می کنم که در دو سازمان مختلف و در دو برحه زمانی متفاوت.
اما در هر دو مورد چیزی که برای من بسیار تکان دهنده و آزار دهنده بود رفتار برخی از همکارهای مرد بود.
می شنیدم که پشت سرشون می گفتن:
خوب ، ما اون چیزی که ایشون داره رو نداریم که در خدمت آقایون روسا قرار بدیم.
جلوی من روشون باز بود.
این حرفا رو می زدن .
شاید چون خود من هم یکی بودم که هیچ وقت ارتقا پست نگرفتم.
اخراج شدم اما ارتقا نگرفتم.
البته به نظر خودم نه به خاطر کم کاری بلکه به خاطر بدقلقی.
حالا بگذریم.
چیزی که می خوام بگم اینه:
یه روز تو جمع، وقتی آقایون زخمی از ارتقا پست همکار خانم شون نشسته بودن و با خنده هایی از سر سوز ماتحت همه جور نسبت و تهمت زشت و ناروا رو پشت سر اون خانم می دادن، من هم خندیدم و گفتم:
حالا خودمونیم اما جاکش همه را به کیش خویش، جاکش پندارد!
اسمشون رو هم گذاشتم «مجمع جاکشان ِ ماتحت سوخته»
بعد هم زدم زیر خنده ... عینهو خودشون .
هیچی دیگه ظرف سه هفته از شرکت بابت یه داستان ساختگی اخراج شدم.
من هم از خدا خواسته ... دیگه نمی شد بینشون بود ... یه چیزی بدجور بینمون شکسته بود.
روز خداحافظی یه جعبه شیرینی بردم و تقدیم کردم به «مجمع جاکشان ِ ماتحت سوخته»
بهشون گفتم :
هیچی تو دنیا تلخ تر از خورده جاکش باقی موندن نیست ... بخورین بلکه یه خورده کامتون شیرین بشه.
یکیشون جلو خودم شیرینی رو تف کرد تو سطل آشغال.
من هم خندیدم و گفتم :
سخت می گیری یره ... شیرینی رو حیف کردی ... مثل همه چیزای دیگه .... اوکی خودت رو بجو ... اصلن به ما چه!
یکی شون زبانش عالی بود ... می تونست هر خطی رو بخونه . هر لهجه ای رو به زبان انگلیسی می فهمید .... حتی اون لهجه وحشتناک هندی ها .
هر جا هر کی تو زبان کم می آورد اون کم نمی آورد.
مثل آچار فرانسه بود.
بسیار دقیق و در عین حال بی ادعا.
حرف نمی زد ، کار راه می انداخت.
یکی دیگه شون قابلیت فوق العاده ای داشت در مدیریت بحران.
وقتی ، در واقع همیشه، بخش طراحی و ساخت از زمان پروژه عقب می افتاد و مشتری شاکی می شد و به سر شرکت خراب می شد ، این خانم با جلسات توجیهی که برای مشتری ها می ذاشت، خرابکاری و عقب افتادگی بخش های دیگه رو رفع و رجوع می کرد .... نمی ذاشت کار به شکایت و دادگاه و ورشکستگی شرکت برسه.
هر دو شون به سرعت ارتقا پست گرفتن.
هر دو شون شدن مدیر سازمان ها شون.
تمام اونایی که یه زمانی همکار و هم ردیف این دو تا خانم بودن ، شدن پاسخگو این دو تا.
یادآوری می کنم که در دو سازمان مختلف و در دو برحه زمانی متفاوت.
اما در هر دو مورد چیزی که برای من بسیار تکان دهنده و آزار دهنده بود رفتار برخی از همکارهای مرد بود.
می شنیدم که پشت سرشون می گفتن:
خوب ، ما اون چیزی که ایشون داره رو نداریم که در خدمت آقایون روسا قرار بدیم.
جلوی من روشون باز بود.
این حرفا رو می زدن .
شاید چون خود من هم یکی بودم که هیچ وقت ارتقا پست نگرفتم.
اخراج شدم اما ارتقا نگرفتم.
البته به نظر خودم نه به خاطر کم کاری بلکه به خاطر بدقلقی.
حالا بگذریم.
چیزی که می خوام بگم اینه:
یه روز تو جمع، وقتی آقایون زخمی از ارتقا پست همکار خانم شون نشسته بودن و با خنده هایی از سر سوز ماتحت همه جور نسبت و تهمت زشت و ناروا رو پشت سر اون خانم می دادن، من هم خندیدم و گفتم:
حالا خودمونیم اما جاکش همه را به کیش خویش، جاکش پندارد!
اسمشون رو هم گذاشتم «مجمع جاکشان ِ ماتحت سوخته»
بعد هم زدم زیر خنده ... عینهو خودشون .
هیچی دیگه ظرف سه هفته از شرکت بابت یه داستان ساختگی اخراج شدم.
من هم از خدا خواسته ... دیگه نمی شد بینشون بود ... یه چیزی بدجور بینمون شکسته بود.
روز خداحافظی یه جعبه شیرینی بردم و تقدیم کردم به «مجمع جاکشان ِ ماتحت سوخته»
بهشون گفتم :
هیچی تو دنیا تلخ تر از خورده جاکش باقی موندن نیست ... بخورین بلکه یه خورده کامتون شیرین بشه.
یکیشون جلو خودم شیرینی رو تف کرد تو سطل آشغال.
من هم خندیدم و گفتم :
سخت می گیری یره ... شیرینی رو حیف کردی ... مثل همه چیزای دیگه .... اوکی خودت رو بجو ... اصلن به ما چه!
می تونم بگم طرف رو نابود کردی با این حرفت! به نظرم معمولن این مجامع از سر خودخوری و خودکم بینی افراد ایجاد میشه که بیشتر شایسته تاسف و یا ترحمه. من به شخصه در عین حال که از این شکل حرف ها بدم میاد و احتمالن هم جواب میدم اما دلم هم نمیاد خیلی تیز برخورد کنم.
پاسخحذفمن هم دلرحم هستم ...کوتاه میام اما یه لبه ی تیز وحشتناک دارم .
حذفلبه ای که اغلب در دفاع از دیگری ، و نه خودم، می زنه بیرون ... خرکی و بی کله. :)
ها گرفتم چی میگی! ;)
پاسخحذف