دیروز رفتم چندتا عکس چاپ کنم.
از فروشگاه های زنجیره ای فنک.
موقع سفارش عکس ها، ماشین کارت بانکیم رو قبول نمی کرد.
به متصدی گفتم.
گفت سیستم تغییر کرده.
پرداخت فقط با کارت اعتباری خود فروشگاه ممکنه.
ناچار کارت اعتباری فروشگاه رو خریدم.
مبلغی برای صدور خود کارت و بعد شارژ کارت به اندازه 6 یورو.
شارژ 6 یورو، انتخابی نبود.
حداقل تعریف شده برای شارژ کارت بود.
هزینه سه تا عکس من در حالت معمول 2 یورو هم نمی شد.
با این حال حدود 8 یورو پرداختم.
متصدی گفت می تونین از مبلغ باقی مانده در کارت تون برای پرینت عکس های بعدیتون استفاده کنین.
گفتم:
آه چه عالی.
(خوب شد گفتین!)
تیکه آخر رو البته تو دلم گفتم.
بعد از چاپ عکس هام رفتم طبقه دوم کتاب بخرم.
کتاب سه یورو بود.
خواستم با کارت اعتباری که چند لحظه پیش خریده بودم پرداخت کنم.
متصدی گفت:
این کارت فقط مخصوص آتلیه عکاسی فروشگاه ست.
با این کارت نمی تونین در بخش کتاب ها پرداخت کنین.
ناچار با کارت بانکیم پرداخت کردم.
همراه با رسید خرید کتاب سه یورویی، متصدی یک خروار کارت و کاغذ تبلیغاتی و بن هم به هم داد. بن هایی که آدم رو تشویق به خرید بیشتر از همون فروشگاه و همون بخش می کردن. اینجوری:
«اگه تا اینقدر بخرین، اینقدر دیگه روی کالای بعدی بهتون تخفیف می دیم.»
از فروشگاه اومدم بیرون.
کارت رو به سختی جا دادم تو کیف پولم.
میون بقیه کارت های اعتباری.
کارت های که حتی یادم نیست تو هر کدومشون چقدر پول شارژ باقی مونده.
تاریخ انقضاشون گذشته یا نه.
و آیا اصلا دوباره نیازی به خرید باهشون پیدا می کنم.
می دونین،
حالا کیف پولم خیلی قلمبه و پر به نظر می رسه.
هرکس از دور ببینش فکر می کنه پر از پوله.
اما در واقع پر از کارته.
کارت هایی که پول خرید کالا رو پیشاپیش ازم گرفتن.
کالایی که هنوز نه خریدمشون و نه حتی انتخاب شون کردم.
کارت هایی که مثل یه زنجیر نامرئی به پای مشتری بسته می شه تا پای رفتن به فروشگاه دیگه ای رو نداشته باشه.
برگرده به همون فروشگاه.
درست مثل برده ای که زمانی زنجیر شده بود به زمین اربابش.
قبلن ها زنجیرها ملموس بودن حالا زنجیره مجازی شدن.
فراخور عصر مجازی.
قبلن ها تن برده ها وادار به کار می شدن،
حالا ذهن برده های دنیای مدرن وادار به خرید می شن.
قبلن ها برده ها از فرط کار لاغر می شدن.
حالا از فرط خرید و مصرف چاق می شن.
با رضایت کامل!
از فروشگاه های زنجیره ای فنک.
موقع سفارش عکس ها، ماشین کارت بانکیم رو قبول نمی کرد.
به متصدی گفتم.
گفت سیستم تغییر کرده.
پرداخت فقط با کارت اعتباری خود فروشگاه ممکنه.
ناچار کارت اعتباری فروشگاه رو خریدم.
مبلغی برای صدور خود کارت و بعد شارژ کارت به اندازه 6 یورو.
شارژ 6 یورو، انتخابی نبود.
حداقل تعریف شده برای شارژ کارت بود.
هزینه سه تا عکس من در حالت معمول 2 یورو هم نمی شد.
با این حال حدود 8 یورو پرداختم.
متصدی گفت می تونین از مبلغ باقی مانده در کارت تون برای پرینت عکس های بعدیتون استفاده کنین.
گفتم:
آه چه عالی.
(خوب شد گفتین!)
تیکه آخر رو البته تو دلم گفتم.
بعد از چاپ عکس هام رفتم طبقه دوم کتاب بخرم.
کتاب سه یورو بود.
خواستم با کارت اعتباری که چند لحظه پیش خریده بودم پرداخت کنم.
متصدی گفت:
این کارت فقط مخصوص آتلیه عکاسی فروشگاه ست.
با این کارت نمی تونین در بخش کتاب ها پرداخت کنین.
ناچار با کارت بانکیم پرداخت کردم.
همراه با رسید خرید کتاب سه یورویی، متصدی یک خروار کارت و کاغذ تبلیغاتی و بن هم به هم داد. بن هایی که آدم رو تشویق به خرید بیشتر از همون فروشگاه و همون بخش می کردن. اینجوری:
«اگه تا اینقدر بخرین، اینقدر دیگه روی کالای بعدی بهتون تخفیف می دیم.»
از فروشگاه اومدم بیرون.
کارت رو به سختی جا دادم تو کیف پولم.
میون بقیه کارت های اعتباری.
کارت های که حتی یادم نیست تو هر کدومشون چقدر پول شارژ باقی مونده.
تاریخ انقضاشون گذشته یا نه.
و آیا اصلا دوباره نیازی به خرید باهشون پیدا می کنم.
می دونین،
حالا کیف پولم خیلی قلمبه و پر به نظر می رسه.
هرکس از دور ببینش فکر می کنه پر از پوله.
اما در واقع پر از کارته.
کارت هایی که پول خرید کالا رو پیشاپیش ازم گرفتن.
کالایی که هنوز نه خریدمشون و نه حتی انتخاب شون کردم.
کارت هایی که مثل یه زنجیر نامرئی به پای مشتری بسته می شه تا پای رفتن به فروشگاه دیگه ای رو نداشته باشه.
برگرده به همون فروشگاه.
درست مثل برده ای که زمانی زنجیر شده بود به زمین اربابش.
قبلن ها زنجیرها ملموس بودن حالا زنجیره مجازی شدن.
فراخور عصر مجازی.
قبلن ها تن برده ها وادار به کار می شدن،
حالا ذهن برده های دنیای مدرن وادار به خرید می شن.
قبلن ها برده ها از فرط کار لاغر می شدن.
حالا از فرط خرید و مصرف چاق می شن.
با رضایت کامل!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر