«عشوه» را بیشتر برای زنان استفاده کرده اند.
دلیلش، از دید من، نه به خاطر زنانه بودن این مفهوم بلکه به خاطر مردانه بودن ادبیات است.
قصدم نقد تاریخ مردانه نیست چه پیش از این آبرو بر کف گرفته هایی چون سیمون دبووار نقدها را به کمال نوشته اند.
قصد من فقط یادآوری این مفهوم به برخی دوستان مذکر است بلکه اندکی ظرافت و هوشیاری بیشتر به خرج دهند ، اسباب جوک و جفنگ جمع های زنانه نشوند.
عمر عزیز است، به بادش ندهید!
می گویند مردان بیشتر از راه چشم برانگیخته می شوند و زنان از راه گوش.
تفاوتی که به ایجاز در این ضرب المثل انگلیسی خلاصه شده است:
«مرد عاقل زن زندگی خود را با گوش هایش انتخاب می کند و نه با چشم هایش!»
این ضرب المثل مصراع دومی هم از نظر من دارد:
«زن عاقل، مرد زندگی خود را با چشم های باز انتخاب می کند و نه با گوش های مدهوش شده از داستان های بی پایان ِ همه فن حریفی ِ آن شوالیه عالم خلقت که مقابلش نشسته اشت و یک ریز و خستگی ناپذیر شرح قصه موفقیت ها و قهرمانی ها و فداکاری های خود می گوید!»
در میان این قهرمانان عرصه سخنوری گروه به روزتر و کتاب خوان تر دیگری هم هستند که لابد در کتاب های روانشناسانه خوانده اند که زنان از توجه و حمایت خوش شان می آید یا تحسین و تمجید ظاهر برایشان مهم است .
گزاره ای را آموخته اند و به کار می گیرند بی آنکه هیچ به تناسب و طبیعی بودن رفتار خود توجه کنند.
مدام در حال سرویس دادن هستند.
کاریکاتوروار و دلزننده.
مدام در حال تعریف و تمجید از زن مقابل خود هستند.
اغراق آمیز و کلافه کننده.
چیزی که من به آن عشوه های مردانه می گویم.
همیشه فندکی آماده به خدمت در دست دارند.
همیشه در را باز می کنند.
همیشه صندلی را بیرون می کشند.
همیشه در حال خریدن و هدیه دادن هستند.
همیشه در حال تعریف و تمجید از تو هستند.
همیشه در حال اظهار احساسات شاعرانه و لطیف هستند.
همه اینها خیلی هم خوب اما آن «همیشه» ، نخراشیدگی مصنوعی، غیرقابل باور، دلزننده و بلکه برخورنده ای را موجب می شود.
زن از این همه خوبی ، ظرافت ، لطافت پیوسته و بی پایان احساس خطر می کند.
احساس معذب بودن.
احساس خر شدن!
پس خودت کجا هستی؟!
ای لطیف با احساس که اینطور پیوسته و خستگی ناپذیر سرویس می دهی و می ستایی، خودت برای خودت کجا هستی؟
مگر می شود بی دوست داشتن خود،
بی قائم بودن بر ذاتی به نام «خود»،
بی خدمتی به خود، چنین شیفته و شوالیه وار مدام به دیگری سرویس داد.
آیا مرا «خر» فرض کرده ای، ای گلوله ی خودمحوری و مالکیت جویی.
آیا فکر می کنی آن زره پلاستیکی ِ لطافت و احساس که پوشیده ای می تواند مانع از دیدن هسته متکبر، خودمحور و معیوبت شود.
نه! درست برعکس شوالیه فداکار!
شاید این رفتارهای بالیودی بتواند دختر چشم و گوش بسته هجده ساله ای را چند روزی تحت تاثیر قرار دهد ولی باورکن مقابل یک زن چهل ساله فقط اسباب تاسف است.
تاسف از اینکه:
از چه نقصانی رنج می کشی که اینچنین کاریکاتور و کاغذی شده ای؟!
و رقت انگیز وقتی که زره کاغدیت را در می آوری و مثل یک پسر بچه لوس و ننر که به بستنی محبوبش نرسیده است حمله می کنی و شروع می کنی به فحش و فضاحت با آی دی های ساختگی!
ناگهان آن جنتلمن خوش پوش تبدیل می شود به لات بددهنی که از اول هم همان بوده ست.
با این همه باور کن یک لات رو راست بودن قابل تحمل تر از یک شوالیه کاغذی ست.
دلیلش، از دید من، نه به خاطر زنانه بودن این مفهوم بلکه به خاطر مردانه بودن ادبیات است.
قصدم نقد تاریخ مردانه نیست چه پیش از این آبرو بر کف گرفته هایی چون سیمون دبووار نقدها را به کمال نوشته اند.
قصد من فقط یادآوری این مفهوم به برخی دوستان مذکر است بلکه اندکی ظرافت و هوشیاری بیشتر به خرج دهند ، اسباب جوک و جفنگ جمع های زنانه نشوند.
عمر عزیز است، به بادش ندهید!
می گویند مردان بیشتر از راه چشم برانگیخته می شوند و زنان از راه گوش.
تفاوتی که به ایجاز در این ضرب المثل انگلیسی خلاصه شده است:
«مرد عاقل زن زندگی خود را با گوش هایش انتخاب می کند و نه با چشم هایش!»
این ضرب المثل مصراع دومی هم از نظر من دارد:
«زن عاقل، مرد زندگی خود را با چشم های باز انتخاب می کند و نه با گوش های مدهوش شده از داستان های بی پایان ِ همه فن حریفی ِ آن شوالیه عالم خلقت که مقابلش نشسته اشت و یک ریز و خستگی ناپذیر شرح قصه موفقیت ها و قهرمانی ها و فداکاری های خود می گوید!»
در میان این قهرمانان عرصه سخنوری گروه به روزتر و کتاب خوان تر دیگری هم هستند که لابد در کتاب های روانشناسانه خوانده اند که زنان از توجه و حمایت خوش شان می آید یا تحسین و تمجید ظاهر برایشان مهم است .
گزاره ای را آموخته اند و به کار می گیرند بی آنکه هیچ به تناسب و طبیعی بودن رفتار خود توجه کنند.
مدام در حال سرویس دادن هستند.
کاریکاتوروار و دلزننده.
مدام در حال تعریف و تمجید از زن مقابل خود هستند.
اغراق آمیز و کلافه کننده.
چیزی که من به آن عشوه های مردانه می گویم.
همیشه فندکی آماده به خدمت در دست دارند.
همیشه در را باز می کنند.
همیشه صندلی را بیرون می کشند.
همیشه در حال خریدن و هدیه دادن هستند.
همیشه در حال تعریف و تمجید از تو هستند.
همیشه در حال اظهار احساسات شاعرانه و لطیف هستند.
همه اینها خیلی هم خوب اما آن «همیشه» ، نخراشیدگی مصنوعی، غیرقابل باور، دلزننده و بلکه برخورنده ای را موجب می شود.
زن از این همه خوبی ، ظرافت ، لطافت پیوسته و بی پایان احساس خطر می کند.
احساس معذب بودن.
احساس خر شدن!
پس خودت کجا هستی؟!
ای لطیف با احساس که اینطور پیوسته و خستگی ناپذیر سرویس می دهی و می ستایی، خودت برای خودت کجا هستی؟
مگر می شود بی دوست داشتن خود،
بی قائم بودن بر ذاتی به نام «خود»،
بی خدمتی به خود، چنین شیفته و شوالیه وار مدام به دیگری سرویس داد.
آیا مرا «خر» فرض کرده ای، ای گلوله ی خودمحوری و مالکیت جویی.
آیا فکر می کنی آن زره پلاستیکی ِ لطافت و احساس که پوشیده ای می تواند مانع از دیدن هسته متکبر، خودمحور و معیوبت شود.
نه! درست برعکس شوالیه فداکار!
شاید این رفتارهای بالیودی بتواند دختر چشم و گوش بسته هجده ساله ای را چند روزی تحت تاثیر قرار دهد ولی باورکن مقابل یک زن چهل ساله فقط اسباب تاسف است.
تاسف از اینکه:
از چه نقصانی رنج می کشی که اینچنین کاریکاتور و کاغذی شده ای؟!
و رقت انگیز وقتی که زره کاغدیت را در می آوری و مثل یک پسر بچه لوس و ننر که به بستنی محبوبش نرسیده است حمله می کنی و شروع می کنی به فحش و فضاحت با آی دی های ساختگی!
ناگهان آن جنتلمن خوش پوش تبدیل می شود به لات بددهنی که از اول هم همان بوده ست.
با این همه باور کن یک لات رو راست بودن قابل تحمل تر از یک شوالیه کاغذی ست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر