«فانتزی روز؛ رقص با حافظ»
داشتم شعری از حافظ می خوندم یهو میلی تازه و متفاوت بهش پیدا کردم.
اینکه چقدر رقصیدن با این مرد می تونه جذاب باشه.
شاید خیلی در رقصیدن مهارت نداشته اما قطعا خیلی با احساس می رقصیده.
یه جور تانگو.
تانگوی احساس ... همراهی و هماهنگی در حس و نه لزوما در حرکت و مهارت های حرکتی.
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
داشتم شعری از حافظ می خوندم یهو میلی تازه و متفاوت بهش پیدا کردم.
اینکه چقدر رقصیدن با این مرد می تونه جذاب باشه.
شاید خیلی در رقصیدن مهارت نداشته اما قطعا خیلی با احساس می رقصیده.
یه جور تانگو.
تانگوی احساس ... همراهی و هماهنگی در حس و نه لزوما در حرکت و مهارت های حرکتی.
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
به نظرم تو مهمونی ها آدم کم حرفی بوده.
از اون کم حرف های جذاب.
کاملا نقطه مقابل این پرحرف های خودنما که همه رو کلافه می کنن.
اهل جوک و جفنگ نبوده، کم حرف بوده اما نکته گو .
از اون نکته ها که دل و دین می بره از آدم.
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
با این حال او مردی ست برخوردار از اعتماد به نفس.
نه اعتماد به نفسی اغراق آمیر و مصنوعی بلکه ناشی از شناخت و پذیرش طبیعت خودش.
او کمال گرا نیست. طبیعی ست.
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
شرمم از خرقه آلوده خود میآید
که بر او وصله به صد شعبده پیراستهام
ادراک و احساس او طبیعی، پرداخت شده و مملو از ظرافته.
و خودش هم اینو خوب می دونسته.
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
از این مردهایی بوده که تو مهمونی ها خیلی تو چشم نیستن اما بعضی چشم ها رو بدجوری خیره می کنن روی خودشون.
دل زن های زیادی رو نمی برده اما همون بعضی ها رو حسابی دل و دین می برده.
معتاد می کرده به خودش.
نه اینکه اهل دلبری بوده ... نه!
دلبری اصلن تو طبیعتش بوده.
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
.....
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
همه چیز در این مرد پر از ظرافته .... حتی صفت های مردانش.
و این درست کیفیتی ست که سخت می تونه یه زن رو تحت تاثیر قرار بده.
حافظ مردی دلیر بوده و نه قلدر.
همون قدر که نخراشیدگی قلدری نامطبوع و دفع کننده ست، دلیر بودن ِ ظریف و پرداخت شده حافظ جذاب و مسحور کننده ست.
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چون بر حافظ خویشش نگذاری باری
ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک
با اینحال گمونم که حافظ مرد زندگی زیر یه سقف نبوده.
یعنی برای اون زن هایی که دنبال زندگی مشترک و ازدواج اینا بودن یک انتخاب فاجعه آمیز محسوب می شه.
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
حافظ ، مرد مهمونی و دوستی بوده.
ملاقات های گاه به گاه اما افسونگر ... فراموش نشدنی.
مردی که رقصیدن باهش می تونسته یک تجربه سحرانگیز باشه.
تجربه ای که قد همه ی عمر قدر داشته باشه!
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
از اون کم حرف های جذاب.
کاملا نقطه مقابل این پرحرف های خودنما که همه رو کلافه می کنن.
اهل جوک و جفنگ نبوده، کم حرف بوده اما نکته گو .
از اون نکته ها که دل و دین می بره از آدم.
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
با این حال او مردی ست برخوردار از اعتماد به نفس.
نه اعتماد به نفسی اغراق آمیر و مصنوعی بلکه ناشی از شناخت و پذیرش طبیعت خودش.
او کمال گرا نیست. طبیعی ست.
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
شرمم از خرقه آلوده خود میآید
که بر او وصله به صد شعبده پیراستهام
ادراک و احساس او طبیعی، پرداخت شده و مملو از ظرافته.
و خودش هم اینو خوب می دونسته.
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
از این مردهایی بوده که تو مهمونی ها خیلی تو چشم نیستن اما بعضی چشم ها رو بدجوری خیره می کنن روی خودشون.
دل زن های زیادی رو نمی برده اما همون بعضی ها رو حسابی دل و دین می برده.
معتاد می کرده به خودش.
نه اینکه اهل دلبری بوده ... نه!
دلبری اصلن تو طبیعتش بوده.
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
.....
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
همه چیز در این مرد پر از ظرافته .... حتی صفت های مردانش.
و این درست کیفیتی ست که سخت می تونه یه زن رو تحت تاثیر قرار بده.
حافظ مردی دلیر بوده و نه قلدر.
همون قدر که نخراشیدگی قلدری نامطبوع و دفع کننده ست، دلیر بودن ِ ظریف و پرداخت شده حافظ جذاب و مسحور کننده ست.
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چون بر حافظ خویشش نگذاری باری
ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک
با اینحال گمونم که حافظ مرد زندگی زیر یه سقف نبوده.
یعنی برای اون زن هایی که دنبال زندگی مشترک و ازدواج اینا بودن یک انتخاب فاجعه آمیز محسوب می شه.
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
حافظ ، مرد مهمونی و دوستی بوده.
ملاقات های گاه به گاه اما افسونگر ... فراموش نشدنی.
مردی که رقصیدن باهش می تونسته یک تجربه سحرانگیز باشه.
تجربه ای که قد همه ی عمر قدر داشته باشه!
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر