جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

سیم کارت و زلزله

مراقب باشید!
روشن کردن یک موبایل قدیمی همراه با سیم کارتی قدیمی می تونه باعث زلزله ای 8.7 ریشتری در آدمیزاد بشه.

می تونه حافظه تون رو بی رحمانه شخم بزنه ... شوکه کنه .
می تونه قلبتون رو سخت فشار بده ... منقبض کنه.
می تونه نفستون رو بند بیاره ... به شمارش بندازه.
می تونه عقل رو تا حد قفل شدن، متحیر کنه.
احساس رو تا حد ویران شدن بلرزونه.
می تونه وسط یک روز کاری همه برنامه کاریتون رو مختل کنه .
می تونه حتی اشکتون رو در بیاره .... با آه و حیرت.
حیرت از جهانی چنین بی ثبات که خودتون هم بخشی ازش هستین!

اون همه اس ام اس های پر شور و شوق به آدمی که فکر می کردین ثقل زندگیتون هست و حالا پس از گذر فقط چند سال هیچی نه از اون همه احساس باقی مونده ... و  نه  از اون همه تصور آشنایی ... غریبه ای در دور دست ها .... درست مثل خوابی محو و گنگ.
آدم از خودش حیرت می کنه ... از این همه تغییر و تبدیل.
عجیبه وقتی لا به لای اس ام اس ها اسمی رو می بنین که کم بوده اما انگار یهو یادتون میاد چقدر همین کم بودنش خوب بوده ... همین کم بودن آرام و متواضعانش.

سال ها با روشن کردن یک موبایل قدیمی در لحظه ای درنوردیده می شه ... به چشم برهم زدنی پرتاب می شین به جایی دیگر در خط زمان و از دیدن خودتون حیرت می کنید.
آیا این واقعا من بودم!

این مجموعه احساس ها، فکرها .... در صورت ها.
همه چیز در تغییر و تبدیل!
آیا اصلن اصل ثابتی در آدمیزاد وجود داره؟
گمانم بله.
نیاز!
ما نیاز داریم .... به صورت هایی برای بازتاب خودمون ..... احساس و افکار مون.
ما به خودمون عاشق می شیم ... از خودمون بیزار می شیم .... به خودمون اعتماد می کنیم و به خودمون خیانت  یا دشمنی.
و این حیرت انگیزه .... حیرت انگیز.
ما مدام در حال آشکارتر شدن هستیم ... در صورت های دیگران.
مدام در حال فاش شدن ... با گفتن به دیگران.
فقط ظاهرش اینه که در مورد موضوعی در حال اظهار نظر هستیم اما در واقع در حال بازگو کردن خود هستیم.

در تغییر مداوم صورت های بیرونی این صورت درونی ماست که لحظه به لحظه آشکارتر می شه. صورت ها میان و میرن، محو می شن یا حتی فراموش اما ما رو استخراج می کنن ... از خودمون.
و شاید همینه حکایت آن حس تند و محو  آشنایی که ناگهان با رایحه عطری، تُن صدایی، خطوط چهره غریبه ای به آدم هجوم میارن  و صدایی از اعماق ذهنت که  ازت می پرسه:
چیست این حس غریب آشنایی؟
خاطره ای دور ....  خوابی فراموش شده ... یا خیالی گنگ و مبهم؟!

نه! ... گذشته
 هرگز گذر نمی کنه .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر