باد میاد .... سرده .... گرمای پرتوهای آفتاب در وزش باد بی رمق شدن
و من به بادگیرهای یزد فکر می کنم .... به حوض آبی خانه ی حاج خانم در تموز تابستان های یزد ... پر از هندوانه.
باد به چه چیز عاشق می شه؟ ... به بادگیر!
خوشا بادی که به عشق بادگیر گرفتار می شه .... گذر می کنه از تونل های تنگ بادگیر ... به حوض می رسه و آب ... سرد می شه ... خنک ... دلچسب.
خنکیش رو نثار خانه می کنه و خارج می شه .... از دام بادگیر گذر می کنه و به کویر باز می گرده.
دوباره دیوانه ... دوباره رها ...
و من به بادگیرهای یزد فکر می کنم .... به حوض آبی خانه ی حاج خانم در تموز تابستان های یزد ... پر از هندوانه.
باد به چه چیز عاشق می شه؟ ... به بادگیر!
خوشا بادی که به عشق بادگیر گرفتار می شه .... گذر می کنه از تونل های تنگ بادگیر ... به حوض می رسه و آب ... سرد می شه ... خنک ... دلچسب.
خنکیش رو نثار خانه می کنه و خارج می شه .... از دام بادگیر گذر می کنه و به کویر باز می گرده.
دوباره دیوانه ... دوباره رها ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر