یک هفته مثل خوابی پر از خنده گذشت.
موقع خداحافظی با اندوه پرسید:
وقتی بری باز هم بهم فکر می کنی؟ ... دلتنگم می شی؟
گفتم: وقتی برم تازه تو رو می تونم ببینم.
برای دیدن «تو» هیچ گریزی از رفتن «من» نیست.
برای بقای «تو» در «من» هیچ گریزی از درد «من» در«تو» نیست.
شادی با اندوه باقیست،
خنده با گریه،
«تو» با «من» !
موقع خداحافظی با اندوه پرسید:
وقتی بری باز هم بهم فکر می کنی؟ ... دلتنگم می شی؟
گفتم: وقتی برم تازه تو رو می تونم ببینم.
برای دیدن «تو» هیچ گریزی از رفتن «من» نیست.
برای بقای «تو» در «من» هیچ گریزی از درد «من» در«تو» نیست.
شادی با اندوه باقیست،
خنده با گریه،
«تو» با «من» !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر