اساس ایده ی قصاص
مقابله به مثل است و
مقابله به مثل روشی بدوی و ناکارآمد است که نه تنها قابلیت مهار جنایت در جامعه را ندارد بلکه مروج روحیه انتقام جویی و کینه ورزی هم هست آن هم با تحمیل هزینه های بسیار بر جامعه.
از افزایش معلولیت های جسمی تا از هم پاشیدن سلامت روانی و عصبی مجموعه آدم های درگیر در آن.
واقعیت این ست که جانی باید مجازات شود . بی بروبرگرد!
با مجازاتی درخور که حدود آن قبلا مشخص و معلوم شده است. توسط مرجعی بی طرف و آگاه.
جانی باید پیشاپیش بداند که چنین جنایتی، چنان مکافتی را هم در پی دارد . بی برو برگرد!
مقابله به مثل روشی بدوی و ناکارآمد است که نه تنها قابلیت مهار جنایت در جامعه را ندارد بلکه مروج روحیه انتقام جویی و کینه ورزی هم هست آن هم با تحمیل هزینه های بسیار بر جامعه.
از افزایش معلولیت های جسمی تا از هم پاشیدن سلامت روانی و عصبی مجموعه آدم های درگیر در آن.
واقعیت این ست که جانی باید مجازات شود . بی بروبرگرد!
با مجازاتی درخور که حدود آن قبلا مشخص و معلوم شده است. توسط مرجعی بی طرف و آگاه.
جانی باید پیشاپیش بداند که چنین جنایتی، چنان مکافتی را هم در پی دارد . بی برو برگرد!
اما در ایده ی قصاص این وضوح و اقتدار در قانون و اعمال آن وجود ندارد. همه چیز مشروط ست . همه چیز مبهم ست . همه چیز معلق ست. درست مثل چوبه دار!
وجدانی آگاه و
بی طرف برای داوری وجود ندارد. دو سویه ی زخم
خورده یک جنایت بی رحمانه به نام عدالت دوباره به جان هم انداخته می شوند. این بار
قربانی به جان جانی انداخته می شود تا جنایت دوباره تکرار شود!
در ملا عام.
مقابل چشم همه جنایت به نام مجازات تکرار می شود . اگر جانی در خفا جنایتی کرده ست این بار در ملا عام جنایت تکرار می شود تا چشم جامعه به دیدن آن عادت کند.
به دیدن چوبه دار ... قساوت .... زشتی.
در ملا عام.
مقابل چشم همه جنایت به نام مجازات تکرار می شود . اگر جانی در خفا جنایتی کرده ست این بار در ملا عام جنایت تکرار می شود تا چشم جامعه به دیدن آن عادت کند.
به دیدن چوبه دار ... قساوت .... زشتی.
پرده ی شفقت و
انسانیت جامعه با هر چوبه دار در ملا عام دریده می شود. حتی مهم نیست که قربانی ببخشد
یا نبخشد. مسئله اینجاست که در این ساختار مجازات اصلا بخششی در کار نیست. آن قدرتی
که به قربانی برای بخشیدن داده می شود در واقع بخشی از ایده ی بدوی مقابله به مثل ست
که سابقا در قبایل بدوی استفاده می شده ست. اما واقعیت این است که قربانی با بی رحمی در موقعیت تکرار جنایت قرار می
گیرد آن هم به اسم عدالت!
قربانی بی آنکه
حتی خود بداند به اسم عدالت دوباره قربانی می شود. او در ملا عام و در مقابل چشمان
قضاوت گر جامعه در موقعیت زشت و شقاوت آمیز
تکرار یا عدم تکرار جنایت قرار می گیرد.
کدام حق!
کدام بخشش!
کدام مجازات!
کدام عدالت!
کدام بخشش!
کدام مجازات!
کدام عدالت!
جانی باید مجازات
شود. در خور جرم خود. به تشخیص مرجعی ناظر بر همه ماجرا . بی طرف!
و قربانی باید التیام یابد. با همدلی جامعه. قربانی باید خود را در آغوش جامعه و همدلی آن احساس کند و نه در مقابل چشمان قضاوت گر جامعه.
و قربانی باید التیام یابد. با همدلی جامعه. قربانی باید خود را در آغوش جامعه و همدلی آن احساس کند و نه در مقابل چشمان قضاوت گر جامعه.
با هر چوبه دار که در ملا عام بر افراشته می شود همه با هم دوباره مورد جنایت قرار می گیریم.
مورد جنایت ساختاری که هنوز در ایده ی بدوی مقابله به مثل درجا می زند.
ساختاری که
از جانی قربانی می سازد.
از قربانی جانی و
از ما تماشاچی هایی که آرام آرام شفقت انسانی مان در عادت به دیدن چوبه دار در ملا عام جان می دهد و از دست می رود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر