به لطف گفتگو با دوستی خاطره ای نه چندان خوشایند برام تداعی شد.
یک بار توی تهران یک راننده تاکسی اصرار داشت دربست سوار ماشینش بشم . ازش هزینه مسیر رو می پرسیدم اما مدام از دادن قیمت طفره می رفت.
آخرش هم ازم پرسید : شما فقط می خواستی قیمت بگیری؟
من هم ساده بهش گفتم: بله خوب !
راننده عصبانی شد و رو به دوست آقایی که همرام بود گفت: این خانم خیلی بیشعوره!
بعد هم پاش رو گذاشت رو گاز و رفت.
من هاج و واج مونده بودم چطور این مرد تونست این حرف رو بزنه.
و خوب مگه من می تونم سرویسی رو از کسی بگیرم که قیمتش رو نمی دونم و شاید نتونم بپردازم. اما آقایی که همرام بود حرفی زد که برام از حرف راننده تاکسی هم عجیب تر بود.
گفت: اینجا نباید پاسخ صریح بدی .... باید در لفافه حرف بزنی .
حالا کم کم به لطف این بحث های فیس بوکی که گاهی پیش میاد متوجه معنی حرف دوستم می شم.
بله ... واقعا به نظر می رسه صریح حرف زدن ، مستقیم از مقصود و نظر خود گفتن زیاد پسندیده نیست ... باید همه چیز رو یه جوری لا پوشونی کرد .... حالا با تمثیل و کنایه و پای یه چیز دیگه رو وسط کشیدن تا پیچوندن کل موضوع.
شاید واقعا این یه فرهنگ گفتاریه ... باید یه جوری حرف زد که نه سیخ بسوزه و نه کباب حتی به قیمت کوچه علی چپ زدن یا زدن به صحرای کربلا و نقل قول از حرف بی ربط یکی دیگه.
»نظر» همون «کنایه» است و «کنایه» همون «نظر» ... آخرش هم همه باید به
«نظر- کنایه » های هم احترام بذاریم..... با لبخند و قیافه های شاد.
شیوه گفتگویی که یک سرش مملو از تعارف و ابهامه و سوی دیگرش مملو از توهین و تحقیر با بدترین الفاظ.
میانه ای از صراحت و سادگی قابل تصور نیست
می دونین
گمونم تا وقتی بخوایم «نه سیخ بسوزه و نه کباب» ، نه کبابی خواهیم داشت و نه سیخی که به کاری بیاد. آدامسی خواهیم داشت برای جویدن و سرگرم بودن و یا خلط های تهوع آوری برای پرتاب کردن به صورت هم.
یک بار توی تهران یک راننده تاکسی اصرار داشت دربست سوار ماشینش بشم . ازش هزینه مسیر رو می پرسیدم اما مدام از دادن قیمت طفره می رفت.
آخرش هم ازم پرسید : شما فقط می خواستی قیمت بگیری؟
من هم ساده بهش گفتم: بله خوب !
راننده عصبانی شد و رو به دوست آقایی که همرام بود گفت: این خانم خیلی بیشعوره!
بعد هم پاش رو گذاشت رو گاز و رفت.
من هاج و واج مونده بودم چطور این مرد تونست این حرف رو بزنه.
و خوب مگه من می تونم سرویسی رو از کسی بگیرم که قیمتش رو نمی دونم و شاید نتونم بپردازم. اما آقایی که همرام بود حرفی زد که برام از حرف راننده تاکسی هم عجیب تر بود.
گفت: اینجا نباید پاسخ صریح بدی .... باید در لفافه حرف بزنی .
حالا کم کم به لطف این بحث های فیس بوکی که گاهی پیش میاد متوجه معنی حرف دوستم می شم.
بله ... واقعا به نظر می رسه صریح حرف زدن ، مستقیم از مقصود و نظر خود گفتن زیاد پسندیده نیست ... باید همه چیز رو یه جوری لا پوشونی کرد .... حالا با تمثیل و کنایه و پای یه چیز دیگه رو وسط کشیدن تا پیچوندن کل موضوع.
شاید واقعا این یه فرهنگ گفتاریه ... باید یه جوری حرف زد که نه سیخ بسوزه و نه کباب حتی به قیمت کوچه علی چپ زدن یا زدن به صحرای کربلا و نقل قول از حرف بی ربط یکی دیگه.
»نظر» همون «کنایه» است و «کنایه» همون «نظر» ... آخرش هم همه باید به
«نظر- کنایه » های هم احترام بذاریم..... با لبخند و قیافه های شاد.
شیوه گفتگویی که یک سرش مملو از تعارف و ابهامه و سوی دیگرش مملو از توهین و تحقیر با بدترین الفاظ.
میانه ای از صراحت و سادگی قابل تصور نیست
می دونین
گمونم تا وقتی بخوایم «نه سیخ بسوزه و نه کباب» ، نه کبابی خواهیم داشت و نه سیخی که به کاری بیاد. آدامسی خواهیم داشت برای جویدن و سرگرم بودن و یا خلط های تهوع آوری برای پرتاب کردن به صورت هم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر