جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ مرداد ۲۳, جمعه

خودکشی

مرد هفتاد ساله بود.
ساکن ورسای.
کارمند بازنشسته استانداری.
با درامدی مکفی.
زندگی ای مرفه.
تعطیلات مرتب ،
سفرهای متعدد،
تفریحات به قاعده و گاه بی قاعده.
همه چیز مثل چرخ دنده های ساعت در زندگیش دقیق و به قاعده می چرخید.
دردی نداشت.
و نه بیماری.
چارچوب بدنش سالم بود. 
از لذت های زندگی آنچنان که تعریف شده بود و به تصور می آمد، بهره برده بود.

تا آن روز صبح که از خواب بیدار شد و زیر دوش تصمیمی جدید گرفت.
صبحانه اش را خورد.
لباس پوشید.
تمام اسناد و مدارکش را جمع کرد.
دسته بندی کرد و درون دو کیف دستی سیاه قرار داد.
به جنگل رفت.
کیف ها را زیر درخت بلوط پیری گذاشت و دور شد.
زیر درخت بلوط میان سالی نشست.
کیسه پلاستیکی را به سرش کشید و دورش را محکم چسباند.
دست هایش را دور پاهایش با دستبندی بست.
و مُرد.

آن روز برای پیاده روی با ژوئل به جنگل رفته بودم.
وقتی کیف ها را کنار بلوط پیر دیدم با تعجب از ژوئل پرسیدم این کیف ها اینجا چه می کنند؟
ژوئل با خونسردی و اطمینان گفت:
کسی خودکشی کرده است.
باید همین نزدیکی ها باشدمن نفسم از وحشت و تاسف لحظه ی بند آمده بود ولی ژوئل آرام بود.
گفت:
این رسمی شایع است.
کسی که قصد خودکشی دارد همه اسناد زندگیش را در جایی نزدیک به محل خودکشی اش رها می کند.
به پلیس زنگ زد و گزارش داد.
عبارت «رسم شایع» به اعماق ذهنم چون خنجری فرو رفته بود.
خودکشی ... رسم .... رسم ِ خودکشی ..... خودکشی و رسم؟!
بعد هم گفت :
خوب ادامه بدهیم!
البته ادامه دادیم .... پیاده روی را.
او با پرحرفی درباره انواع تمشک وحشی ، من در سکوت ... با ذهنی زخمی ... وحشت زده.
چیزی را نمی فهمیدم.
مرگ همیشه برایم واقعه ای بزرگ بود.
اما پیدا بود که برای ژوئل مرگ مفهومی دیگر دارد.

گذشت.
تا امروز که
سرد بود و ساکت و خاکستری.
تمام روز باران بارید.
یک ریز و یکنواخت.
حتی صدای تکراری باران و ناقوس کلیسا که ساعت به ساعت به صدا در می آمد هم جزئی از سکوت شده بودند.
فهمیدم که سکوت و سکون مفهومی فرایِ بی صدایی و بی حرکتی دارند.
تکرار صدا ، سکوت است و
تکرار حرکت، سکون.

و شنیدم که مرد هفتاد ساله در سرم می گوید:
در آن ازدحام ِ صداهای تکراری،
حرکت های تکراری،
حرف های تکراری،
احساس های تکراری،
فکرهای تکراری،
شادیهای تکراری ،
دردهای تکراری 
همه چیز مرده بود.
زندگی، تکراری مرده بود و مرگ امیدی برای رها شدن از تکرار .

می دانید
خودکشی همیشه از استیصال نیست،
همیشه از درد نیست چه هیچ دردی دردناک تر از بی دردی نیست.
خودکشی گاهی راهی ست برای رهایی از تکرار!
تکرار ِ بی دردی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر