خبر دادند که مُرد!
ناگهان ... و خیلی جوان.
یک شب مثل همه شب ها ... مثل همیشه .... درست در میانه ی ریتم هر روزه.
ناگهان رشته ی ریتم پاره شد و صبح دیگر بیدار نشد.
شب قبل مثل هر شب از سرکار به خانه مادرش رفته بود.
برای احوال پرسی و خوردن فنجانی چای با مادر.
مادر و پسر با هم چای خورده بودند،
گپ زده بودند،
موقع خداحافظی روبوسی کرده بودند.
برگشته بود خانه.
شام خورده بود.... با خانم و بچه هایش.
خوابیده بود .... و صبح دیگر بیدار نشده بود.
رشته ی ریتم پاره شده بود ... و تمام!
سه فرزند از خود باقی گذاشت .... و سه کلمه از خود در خاطره ها.
«مرد خوبی بود!»
می دانید،ما می میریم و این خوب است!حباب ناگهان می ترکد و در چند کلمه خلاصه می شویم.خدابیامرز، مرد خوبی بود!خدابیامرز، مرد کلاهبرداری بود!
ناگهان ... و خیلی جوان.
یک شب مثل همه شب ها ... مثل همیشه .... درست در میانه ی ریتم هر روزه.
ناگهان رشته ی ریتم پاره شد و صبح دیگر بیدار نشد.
شب قبل مثل هر شب از سرکار به خانه مادرش رفته بود.
برای احوال پرسی و خوردن فنجانی چای با مادر.
مادر و پسر با هم چای خورده بودند،
گپ زده بودند،
موقع خداحافظی روبوسی کرده بودند.
برگشته بود خانه.
شام خورده بود.... با خانم و بچه هایش.
خوابیده بود .... و صبح دیگر بیدار نشده بود.
رشته ی ریتم پاره شده بود ... و تمام!
سه فرزند از خود باقی گذاشت .... و سه کلمه از خود در خاطره ها.
«مرد خوبی بود!»
می دانید،ما می میریم و این خوب است!حباب ناگهان می ترکد و در چند کلمه خلاصه می شویم.خدابیامرز، مرد خوبی بود!خدابیامرز، مرد کلاهبرداری بود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر