جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ شهریور ۵, پنجشنبه

صحنه های سوپر مارکتی

مکان : باز هم سوپر مارکت
موقعیت: صف صندوق 
شخصیت های اصلی: 
1. یه خانم مسن از میان مشتری ها
2. خانم جوان ِ صندوقدار
شخصیت فرعی :
مو که به فاصله کمی پشت سر خانم مسن هستوم و ناظر ِ صحنه

ماجرا:
خانم ِمسن، لاغر و کشیده است با رنگی مهتابی، چشم های روشن و بی روح و رفتاری خونسرد
. 
از اونها که همیشه یه لبخند کم رنگ و بی روح بر لب دارن و به نظر می رسه حتی یه صف دو کلیومتری از مشتری های عجول و غرغرو هم پشت سرشون نمی تونه باعث اندکی تندتر شدن حرکاتشون بشه.
اصلن انگار فاقد چیزی به نام عصب ِ عجله هستن.
سبد چرخدارش رو پر از جنس کرده
.
جنس ها قرو قاطی تو سبد ریخته شدن.
با طمانینگی یک کوالا، اجناس رو از زیر توده پارچه های چروکیده که پیداست لباس ها و کیف دستی های خودش هستن می کشه بیرون و می ذاره روی ریل.
ظاهرا همه جنس ها رو گذاشته اما نمی شه تشخیص داد که زیر اون توده کیف دستی های مندرس هنوز جنسی باقی مونده یا نه.

دختر صندوق دار به آرامی و با لبخند می گه
:
اجناس داخل اون کیف دستی رو جدا پرداخت می کنین؟.
زن:
کدوم کیف دستی؟
دختر:
همون که زیر ژاکت هست.
زن:
اوه بله اونا رو جدا حساب می کنم. با فاکتور جدا.

دختر شروع می کنه به رد کردن اجناس از جلوی اسکنر
.
58
یورو لطفا.
زن کیف پولش رو در میاره و بعد از یک چند دقیقه ای کلنجار رفتن با چند مشت سکه چند سانتی که پیداست جمعشون به گردو غبار ده یورو هم نمی رسه چه برسه به 55 یورو می گه با کارت پرداخت می کنه.
دختر مبلغ رو به دستگاه پرداخت منتقل می کنه و می گه بفرمائید.
زن کارت رو تو دستگاه می زنه.
دستگاه شروع می کنه به جیغ کشیدن!
دختر همکارش رو صدا می زنه
.
چندتا کد می زنن تا بالاخره دستگاه دست از جیغ کشیدن می کشه و کارت رو بالا میاره.
زن با خونسردی می گه:
عجیبه. 
دستگاهتون درست کار نمی کنه به نظرم!
دختر به زن اطمینان می ده که دستگاه ایرادی نداره و احتمالا مشکل از کارت خانم هست.
زن می گه:
خوب پس با چک اعتباری پرداخت می کنم.
دوباره بعد از مدتی کاوش در کیف دستیش ، یه کاغذ می کشه بیرون و می ده به دختر
.
در همین حال خیلی ها که تو صف بودن منصرف شدن و رفتن.
اونایی هم که موندن دارن با موبایل هاشون بازی می کنن.
دختر چک رو وارد دستگاه دیگه ای می کنه اما اون دستگاه هم ظاهرا رودل می شه.
هرچی چراغ قرمز روش هست شروع می کنه به فلاش زدن و بوق زدن.
دختر همچنان با لبخند
:
متاسفانه چک معتبر نیست.
زن:
عجیبه واقعا!
دختر
:
اگه مایل هستین فعلا با پول نقد اجناس ضروری رو پرداخت کنید. همکارم کمک می کنه بقیه اجناس رو برگردونه تو قفسه ها.

زن دوباره کیسه سکه ها رو می کشه بیرون
.
تپه ای از سکه های چند سانتیمی جلو دختر بخت برگشته ساخته می شه که مجبوره دونه دونه بشمارشون .
نهایتا جمعا می شن 6 یورو و 48 سانتیم.
زن یه باگت و یه خمیر دندون و یه خودکار رو نگه می داره و می گه بقیه رو بعدا میاد ببره.
دختر همچنان با لبخند :
بله خواهش می کنم. روزتون بخیر.

زن کیف ها و لباس های چروکیدش رو از تو سبد چرخدار بر می داره
.
همچنان با حرکاتی آرام و خونسرد.
و می ره.
با باگت و خمیردندون و خودکار.
می شنوم مشتری بعدی با لبخند به دختر می گه :
خدا قوت!

********************
پی نوشت
:
دوستی که مدتی در یک فروشگاه زنجیره ای کار کرده بود می گفت تو دوره آموزشی بهشون گفتن که معمولا ادم های ژولیده و الکلی جزو مشتری های قابل اعتماد هستن. 
معمولا با پول خورد پرداخت می کنن اما تا آخرین سانتیم فاکتورشون رو می دن.
عوضش باید حواسشون رو خانم های مسن جمع باشه.
عارضه دله دزدی های کوچک ظاهرا در این قشر بیشتر مشاهده می شه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر