جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ شهریور ۳, سه‌شنبه

شنود اتفاقی ی یک مکالمه ی آشنا!

مکان: یه سوپر مارکت - نانت - فرانسه
موقعیت: لا به لای قفسه ها
اتفاق: به گوش خوردن مکالمه ای به زبان مادری - فارسی
شخصیت ها اصلی: دو دختر جوان دانشجو
شخصیت فرعی: مو که اتفاقی شنونده مکالمه شده بودوم
مکالمه:
دختر اول - با لهجه غلیظ و کشیده ی تهرانی:
حالا همه با خودشون فکر می کنن ما چقدر خوشبختیم که اومدیم فرانسه ..... چقدر بهمون داره خوش می گذره .
دختر دوم - با همون لهجه:
خو خودمون هم اولش همینطور فکر می کردیم.
دختر اول :
آره خدایی ... برای من که مثل یه رویا بود بورس بگیرم و بیام.
از این چیزاش خبر نداشتم.
تو ایران کفشم هنوز خراب نشده بود یه جفت جدید می خریدم.
حالا سه ماهه کفش هام سوراخ شده تو گل و بارون مجبورم باهش سر کنم.
دیدی کفاشی چقدر گرونه؟ کفشم رو بردم کف بندازه براش 12 یورو قیمت داد
قیمت یه جف کفش نو!
دختر دوم:
آره می دونم ... من هم کفشام سوراخ شده بس که راه می رم.
آدم جرات نداره سوار اتوبوس و تراموا بشه .... بلیط برای یه ساعت و نیم یک یورو و پنجاه سانتیم.
بعد تو ایران اتوبوس که تقریبا مجانی بود و تاکسی هم که اینقدر غر می زدیم به سرشون مفت بود خدایی.
دختر اول :
ذلم هوس آش رشته کرده .... می گی اینجا کشک پیدا می شه؟
دختر دوم
آآآآآآخ نگو تو رو خدا .... آش رشته با کوکو سبزی و نون سنگک .... ای خداااااا

*****************
مو تو فکر خودوم:
حالا هنوز کجاش رو دیدین!
اما خوبه .... خیلی خوب ... آدم همینجوری پوست کلفت می شه 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر