کلمات درست مثل آدم ها کالبدی دارن اما ادراکی که از واژه می شه ثابت و صلب نیست، باز هم درست مثل آدم ها.
هر آدم ادراکی متفاوت است در دیگری هرچند صورتش در ظاهر ثابته.
«تهی» نیز چنین است.
در آینه ی یک نگاه «تهی» شاید مفهومی منفی باشه در نگاهی دیگر مثبت .
با این همه همه ی واژه ها فارغ از گوناگونی ِ ادراک و احساس ِ مخاطبین شون ، موجودیتی فرای مخاطب شون دارن.
باز هم درست مثل نطفه آدم که متاثر از رحم رشد می کنه با این همه موجودیتی مستقل از رحم است.
به عنوان مثال «تهی».
تهی یودن با تهی شدن متفاوته.
تهی شدن از چیزی گرچه در مرتبه ثانوی از تهی بودن است اما در مرتبه ای عمیق تر به ذات ِ «جان» است.
چرا که تهی شدن یعنی داشتن کیفیتی و بعد خالی شدن از آن.
مثال رو ریزتر کنم.
«تهی شدن از احساس» به معنی عدم درک ِ احساس نیست.
حتی به معنی بی احساس شدن هم نیست.
شاید در ساده ترین و خلاصه ترین شکل بشه گفت، تهی شدن از احساس، محیط شدن بر احساس است پس از محاط بودن ِ «جان» در آن.
عقل و احساس هر دو مرتبه ای مخاطی و محیطی دارن.
جایی عقل بر احساس مخیطه ، جایی احساس بر عقل .
و «جان» در این میان موجودیتی بیش از این هر دو.
گرچه «جان» در تنگنای ماده، با عقل و احساس تنگاتنگ تنیده شده با این همه مرتبه ای هست که جان بر این هر دو محیطه چرا که از هر دو تهی شده!
هستی ِ «جان» بر «جان» استواره گرچه اغلب زیر سلطه ی ِ هویت محور ِ عقل و احساس پنهان و مدفون و ناپیدا مانده است.
هر آدم ادراکی متفاوت است در دیگری هرچند صورتش در ظاهر ثابته.
«تهی» نیز چنین است.
در آینه ی یک نگاه «تهی» شاید مفهومی منفی باشه در نگاهی دیگر مثبت .
با این همه همه ی واژه ها فارغ از گوناگونی ِ ادراک و احساس ِ مخاطبین شون ، موجودیتی فرای مخاطب شون دارن.
باز هم درست مثل نطفه آدم که متاثر از رحم رشد می کنه با این همه موجودیتی مستقل از رحم است.
به عنوان مثال «تهی».
تهی یودن با تهی شدن متفاوته.
تهی شدن از چیزی گرچه در مرتبه ثانوی از تهی بودن است اما در مرتبه ای عمیق تر به ذات ِ «جان» است.
چرا که تهی شدن یعنی داشتن کیفیتی و بعد خالی شدن از آن.
مثال رو ریزتر کنم.
«تهی شدن از احساس» به معنی عدم درک ِ احساس نیست.
حتی به معنی بی احساس شدن هم نیست.
شاید در ساده ترین و خلاصه ترین شکل بشه گفت، تهی شدن از احساس، محیط شدن بر احساس است پس از محاط بودن ِ «جان» در آن.
عقل و احساس هر دو مرتبه ای مخاطی و محیطی دارن.
جایی عقل بر احساس مخیطه ، جایی احساس بر عقل .
و «جان» در این میان موجودیتی بیش از این هر دو.
گرچه «جان» در تنگنای ماده، با عقل و احساس تنگاتنگ تنیده شده با این همه مرتبه ای هست که جان بر این هر دو محیطه چرا که از هر دو تهی شده!
هستی ِ «جان» بر «جان» استواره گرچه اغلب زیر سلطه ی ِ هویت محور ِ عقل و احساس پنهان و مدفون و ناپیدا مانده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر