در تعطیلات دوست داشتنی ماه
مارس این فرصت رو پیدا کردم که نوشته های قدیمی رو مرور کنم و بعضی هاش رو
روی وبلاگم بذارم. این متنی ست راجع به انسجام عقل و احساس که فرای
معیارهای تعریف شده، حس زیبایی رو در انسان رقم می زند.
شاید براتون جالب باشه.
*************************
امروز پستی بسیار زیبا از دوستی ندیده ، دیدم ... پستی که محرک ِ این جملات شد.
نقل قول هایی از انیشتین .
به عکس انیشتین نگاه می کنم و متوجه می شوم یکی از زیباترین چهره هایی ست که تا به حال دیده ام ... خطوط ِ عمیق و منعطف صورت، حسی از عمق و مهربانی را منتقل می کنند.
انسجام ِ بین عقل و احساس ... بین حوهره زنانه و مردانه.
زیبایی فرای معیارهای قابل تعریف است ... حتی در صورت و فیزیک.
زیبایی کیفیتی ست منسجم ... عمق یافته ... متمرکز !
صورت انیشتین در چشمان من زیباست چنانکه نگاهم نمی تواند از جذابیت ِ صورت ِ دیوید بکهام چشم فروبندد .
بکهام، سادگی ای که عمق پیدا کرده است ... فوتبال ... تمرکز بر روی کیفیت ِ شوت!
عمق و تمرکز ی که به مرور زمان در صورت نیز نمود پیدا کرده است.
دوست دارم این جمله را تکرار کنم که :
کیفیتی در انسان عمیق تر از انسجام بین عقل و احساس، بین انعطاف زنانگی و استحکام مردانگی نیست!
به این انسجام عقلی و احساسی ِ انیشتین نگاه کنید :
"من هیچ استعداد خاصی ندارم. من فقط عاشقانه کنجکاو هستم."
شاید براتون جالب باشه.
*************************
عقل ِخالی از
احساس، فرساینده است و احساس ِ بی عقل سخت بیهوده و بی ثمر ...
از دید من !
کیفیتی در انسان عمیق تر از انسجام بین عقل و احساس نیست .
گمانم این تجربه ی کلامی ِ آشنایی برای اغلب ما است - به ویژه برای زنان- که مدام در گفتگوها متهم به "احساساتی بودن" می شوند .
بله ! اتهام !
در قالب بیانی این گفتگوها - به طور مستتر - احساس در جایگاه دون تر قرار دارد و عقل و اندیشه در جایگاه متعالی اما از نظر من
مسئله جایگاه این دو نیست بلکه اصلا جدایش این دو کیفیت انسانی ست.
سلاخی انسان به دو پاره ی عقل و عاطفه،
اندیشه و احساس،
مذکر و مونث .
در یک نگاه سطحی، انسان و دو جوهره ی بنیادین وجود، جوهره زنانه و جوهره مردانه، به دو جنسیت فرو کاسته می شود. جان انسان به دو پاره اندیشه و احساس سلاخی می شود و از رشد باز می ماند.
می دانید،
سلاخی تن از سلاخی جان آغاز می شود!
از دید من !
کیفیتی در انسان عمیق تر از انسجام بین عقل و احساس نیست .
گمانم این تجربه ی کلامی ِ آشنایی برای اغلب ما است - به ویژه برای زنان- که مدام در گفتگوها متهم به "احساساتی بودن" می شوند .
بله ! اتهام !
در قالب بیانی این گفتگوها - به طور مستتر - احساس در جایگاه دون تر قرار دارد و عقل و اندیشه در جایگاه متعالی اما از نظر من
مسئله جایگاه این دو نیست بلکه اصلا جدایش این دو کیفیت انسانی ست.
سلاخی انسان به دو پاره ی عقل و عاطفه،
اندیشه و احساس،
مذکر و مونث .
در یک نگاه سطحی، انسان و دو جوهره ی بنیادین وجود، جوهره زنانه و جوهره مردانه، به دو جنسیت فرو کاسته می شود. جان انسان به دو پاره اندیشه و احساس سلاخی می شود و از رشد باز می ماند.
می دانید،
سلاخی تن از سلاخی جان آغاز می شود!
امروز پستی بسیار زیبا از دوستی ندیده ، دیدم ... پستی که محرک ِ این جملات شد.
نقل قول هایی از انیشتین .
به عکس انیشتین نگاه می کنم و متوجه می شوم یکی از زیباترین چهره هایی ست که تا به حال دیده ام ... خطوط ِ عمیق و منعطف صورت، حسی از عمق و مهربانی را منتقل می کنند.
انسجام ِ بین عقل و احساس ... بین حوهره زنانه و مردانه.
زیبایی فرای معیارهای قابل تعریف است ... حتی در صورت و فیزیک.
زیبایی کیفیتی ست منسجم ... عمق یافته ... متمرکز !
صورت انیشتین در چشمان من زیباست چنانکه نگاهم نمی تواند از جذابیت ِ صورت ِ دیوید بکهام چشم فروبندد .
بکهام، سادگی ای که عمق پیدا کرده است ... فوتبال ... تمرکز بر روی کیفیت ِ شوت!
عمق و تمرکز ی که به مرور زمان در صورت نیز نمود پیدا کرده است.
دوست دارم این جمله را تکرار کنم که :
کیفیتی در انسان عمیق تر از انسجام بین عقل و احساس، بین انعطاف زنانگی و استحکام مردانگی نیست!
به این انسجام عقلی و احساسی ِ انیشتین نگاه کنید :
"من هیچ استعداد خاصی ندارم. من فقط عاشقانه کنجکاو هستم."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر