جهان بیمار بود و آیینه معصوم!
مادر
زن: من آن جوانک را به خون جگر از خردی به برنایی
آوردم. پسر من تک پسری بود خرد که سپاهیان تواش به میدان بردند. و ماه هنوز نو
نشده از من مژدگانی خواستند، آنگاه که پیکر خونالودش را با هشت زخم پیکان بر تن
برایم باز پس آوردند.
موبد: مردمان همه سپاهیان مرگند! ای زن کوتاه کن و بگو که
آیا پسر اندک سال تو با پادشاه ما هم ارز بود؟
زن: زبانم لال اگر چنین بگویم. نه، پسر من با پادشاه همسنگ
نبود؛ برای من بسی گرانمایهتر بود!
(مرگ یزدگرد- بهرام بیضایی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر