اردیبهشتی بود که زیر درخت کاجی این موسیقی را به من داد.... صورتی از صورت های جهان!
گفت :
این تویی در چشم من!
آمدنش روزنه های درونم را شکفت .... شادی را به رویم گشود .
خوشبختی شده بودم .... رهایی ... شادکامی!
گرچه خیلی زود با دروغ، آن بی اندازه شادی را به بی اندازه رنج آلود.
می دانید،
دروغ منطقی نیست .... دروغ حقیر است و متناقض با شهامت عشق!
عشق منطقی است !
واضح، صریح، ساده ... بی نیاز از پلشتی و پیچیدگی دروغ ... وارهیده از ترس.
آن روزها گذشتند و هیچ از آن صورت باقی نماند جز افسون واژه های سعدی.
این قند فارسی!
هر درد را که بینی درمان و چارهای هست
درمان درد سعدی با دوست سازگاری
باد نوبهاری- نامجو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر