«گاهی از بسیاری تازگی و شگفتی است که نامی برای نامیدن نیست، گاه از شدت زوال و تباهی.»
(غزاله علیزاده)
جملاتش رو می خونم و با خودم فکر می کنم :
چقدر زوال زیباست وقتی به قلم او توصیف می شه .... چقدر سیاه برازنده است وقتی تن پوش او می شه ... چقدر یاسی که او ازش می گه باشکوهه وقتی امید چنین بی مایه شده .... لغوه زبان ها و نه جان ها !
جمله هاش رو می خونم و از یاس زیبا و باشکوهش مبهوت می شم .... وقتی جاها، جا به جا شده ... وقتی جاها نا به جا شده .... وقتی امید از عمق جان به لغوه زبان جا به جا شده ، یاس عمیق تر از امید و زوال زیبا تر از بقا می شه!
«زوال که آغاز میشود، رؤیاها راه به کابوس میبرند، پای اعتماد بر گردهی اطمینان فرود میآید و از ایمان، غباری میماند سرگردانِ هوا که بر جای نمینشیند. خوابها تعبیر ندارند و درها نه بر پاشنهی خویش، که بر گِرد خود میچرخند و راهها به سامانی که باید، نمیرسند و حق، اگر هست، همین حیاتِ آخرالزمانی است، که نیست، برای آنان که هنوز بادهای مسمومِ مصرف و تخریب را میگذرانند.»
(غزاله علیزاده)
جملاتش رو می خونم و با خودم فکر می کنم :
چقدر زوال زیباست وقتی به قلم او توصیف می شه .... چقدر سیاه برازنده است وقتی تن پوش او می شه ... چقدر یاسی که او ازش می گه باشکوهه وقتی امید چنین بی مایه شده .... لغوه زبان ها و نه جان ها !
جمله هاش رو می خونم و از یاس زیبا و باشکوهش مبهوت می شم .... وقتی جاها، جا به جا شده ... وقتی جاها نا به جا شده .... وقتی امید از عمق جان به لغوه زبان جا به جا شده ، یاس عمیق تر از امید و زوال زیبا تر از بقا می شه!
«زوال که آغاز میشود، رؤیاها راه به کابوس میبرند، پای اعتماد بر گردهی اطمینان فرود میآید و از ایمان، غباری میماند سرگردانِ هوا که بر جای نمینشیند. خوابها تعبیر ندارند و درها نه بر پاشنهی خویش، که بر گِرد خود میچرخند و راهها به سامانی که باید، نمیرسند و حق، اگر هست، همین حیاتِ آخرالزمانی است، که نیست، برای آنان که هنوز بادهای مسمومِ مصرف و تخریب را میگذرانند.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر