زنگ زده صداش از ناراحتی پشت تلفن می لرزه.
می پرسم چی شده؟
می گه:
صبا باورت نمی شه .... سعید، شوهرش، بعد از سه ماه زنگ زده اولین و تنها سئوالی که می پرسه اینه:
«هنوز هم دوست داری با من سکس کنی؟»
ازش می پرسم خوب چرا این باعث عصبانیتت شده؟
انگار بنزین ریختم رو آتیشش. می گه:
آخه تو دیگه چرا اینو می گی!
تو که می دونی مشکل من با سعید سکس نیست. اصلا سکس چیه بابا جون. این مرد خودخواهه ... بدبینه ... تو زندگی مشترک هیچ احترامی برای من به عنوان یه آدم عاقل و بالغ قائل نیست ... همش کنترلم می کنه ... این منو دیونه کرده ... می کنه ... برای همین تصمیم گرفتیم دور از هم زندگی کنیم ... حالا هم بعد از سه ماه که زنگ زده همچین سئوال مسخره ای رو می پرسه.
من به چه زبونی آخه حالیش کنم مشکلم با اون سکس نیست مشکلم خودخواهیشه!
می ذارم یه خورده آروم بشه بعد بهش می گم حالا فرض کن زنگ زده و به جای اون سئوال این سئوال رو ازت می پرسه:
«هنوز هم دوستم داری؟»
جوابت چیه ؟
به طور بارزی آرومتر شده. می گه:
معلومه که دوستش دارم. بعد از هفت سال زندگی مشترک چطور می تونم دوستش نداشته باشم. پسر خوبیه. می دونم دوستم داره اما خودخواهه ... مشکل من باهش خودخواهیشه نه سکس.
بهش می گم: باور کن معنی سئوال سعید همین بوده.
تو می دونی من با سعید هم دوست هستم. می شناسمش.
بلد نیست حرف بزنه. در واقع حرف زدنش با حرف زدن تو متفاوته.
بعضی ها اینجورین.
نمی گم بینتون هیچ مشکلی نیست اما با اطمینان می گم که حرف زدنتون یه عامل تشدید کننده در مسائلتون هست نه یه عامل کمک کننده.
هر دو فارسی حرف می زنین ولی با دو شیوه ی کاملا متفاوت.
با دو درک متفاوت از واژه ها.
یه آدم سوم باید حرف هاتون رو براتون ترجمه کنه.
ارتباط کلامی مستقیم اینجور موارد فقط اوضاع رو بدتر می کنه.
اگه زندگی مشترکتون برات مهمه تنها و مهم ترین چیزی که می تونم بهت بگم اینه که پیش یه مشاور برین.
بدون رسیدن به یک زبان مشترک ِ عاطفی، زندگی مشترک ممکن نیست.
می پرسم چی شده؟
می گه:
صبا باورت نمی شه .... سعید، شوهرش، بعد از سه ماه زنگ زده اولین و تنها سئوالی که می پرسه اینه:
«هنوز هم دوست داری با من سکس کنی؟»
ازش می پرسم خوب چرا این باعث عصبانیتت شده؟
انگار بنزین ریختم رو آتیشش. می گه:
آخه تو دیگه چرا اینو می گی!
تو که می دونی مشکل من با سعید سکس نیست. اصلا سکس چیه بابا جون. این مرد خودخواهه ... بدبینه ... تو زندگی مشترک هیچ احترامی برای من به عنوان یه آدم عاقل و بالغ قائل نیست ... همش کنترلم می کنه ... این منو دیونه کرده ... می کنه ... برای همین تصمیم گرفتیم دور از هم زندگی کنیم ... حالا هم بعد از سه ماه که زنگ زده همچین سئوال مسخره ای رو می پرسه.
من به چه زبونی آخه حالیش کنم مشکلم با اون سکس نیست مشکلم خودخواهیشه!
می ذارم یه خورده آروم بشه بعد بهش می گم حالا فرض کن زنگ زده و به جای اون سئوال این سئوال رو ازت می پرسه:
«هنوز هم دوستم داری؟»
جوابت چیه ؟
به طور بارزی آرومتر شده. می گه:
معلومه که دوستش دارم. بعد از هفت سال زندگی مشترک چطور می تونم دوستش نداشته باشم. پسر خوبیه. می دونم دوستم داره اما خودخواهه ... مشکل من باهش خودخواهیشه نه سکس.
بهش می گم: باور کن معنی سئوال سعید همین بوده.
تو می دونی من با سعید هم دوست هستم. می شناسمش.
بلد نیست حرف بزنه. در واقع حرف زدنش با حرف زدن تو متفاوته.
بعضی ها اینجورین.
نمی گم بینتون هیچ مشکلی نیست اما با اطمینان می گم که حرف زدنتون یه عامل تشدید کننده در مسائلتون هست نه یه عامل کمک کننده.
هر دو فارسی حرف می زنین ولی با دو شیوه ی کاملا متفاوت.
با دو درک متفاوت از واژه ها.
یه آدم سوم باید حرف هاتون رو براتون ترجمه کنه.
ارتباط کلامی مستقیم اینجور موارد فقط اوضاع رو بدتر می کنه.
اگه زندگی مشترکتون برات مهمه تنها و مهم ترین چیزی که می تونم بهت بگم اینه که پیش یه مشاور برین.
بدون رسیدن به یک زبان مشترک ِ عاطفی، زندگی مشترک ممکن نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر