جاتون خالی شب یلدا رو کنار دوستان با این بیت عمو جلال شروع کردیم:
آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشین
ای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآ
بعد فال زدیم به خواجه.
خواجه هم همچین ویژه به همون حال داد. با این شعر:
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
صبح امید که بد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد
بعد همینجور هی زدیم به خیام و خوشالی و اینا .
اون وسط های مجلس اما نمی دونم چطور شد که یهو اون رگ بد قلق خراسونی مو زد بیرون که ترمز دست خوشالی ملت رو بکشم و یه خورده ملت رو اذیت کنم .
از فروغ خوندم:
آیا شما که صورتتان را
در سایه نقاب غم انگیز زندگی
مخفی نموده اید
گاهی به این حقیقت یأس آور اندیشه میکنید
که زنده های امروزی
چیزی به جز تفاله یک زنده نیستند ؟
خوشبختانه ملت توجهی نکردن و خیلی زود برگشتن به همون خوشالی های خیام و حافظ .
خیام و خواجه و حواشی داستان ما رو حسابی هایپر انرژی کرده بود ، سرجام بند نبودم.
حالا جمع هم همه میان سال و معقول و باکلاس .
مو اما کلید کرده بودوم رو رقص .
زدیم به در عمو جلال دوباره که :
آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ
چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر
ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ
پریدیم وسط.
خوشبختانه به لطف تاکستان های مملکت گل ، که الهی به حق همی شب همیشه پر بار و پر برکت باشن، دوستان هم انرژی ساطع کردند و رقصیدند.
خلاصه نیکو مجلسی بود منور به انوار الکتریک و اصوات ِ ایرانی و اشربه ی فرانسوی.
ختم شدیم به این بیت عمو جان دوباره:
من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پيمانه
شکر خدا سلامت رسیدیم خانه اما از کله صبح داریم تقاص یلدا پس می دیم. با این بیت شیخ اندرزگو، سعدی جان:
شب شراب نیرزد به بامداد خمار ...
آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشین
ای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآ
بعد فال زدیم به خواجه.
خواجه هم همچین ویژه به همون حال داد. با این شعر:
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
صبح امید که بد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد
بعد همینجور هی زدیم به خیام و خوشالی و اینا .
اون وسط های مجلس اما نمی دونم چطور شد که یهو اون رگ بد قلق خراسونی مو زد بیرون که ترمز دست خوشالی ملت رو بکشم و یه خورده ملت رو اذیت کنم .
از فروغ خوندم:
آیا شما که صورتتان را
در سایه نقاب غم انگیز زندگی
مخفی نموده اید
گاهی به این حقیقت یأس آور اندیشه میکنید
که زنده های امروزی
چیزی به جز تفاله یک زنده نیستند ؟
خوشبختانه ملت توجهی نکردن و خیلی زود برگشتن به همون خوشالی های خیام و حافظ .
خیام و خواجه و حواشی داستان ما رو حسابی هایپر انرژی کرده بود ، سرجام بند نبودم.
حالا جمع هم همه میان سال و معقول و باکلاس .
مو اما کلید کرده بودوم رو رقص .
زدیم به در عمو جلال دوباره که :
آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ
چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر
ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ
پریدیم وسط.
خوشبختانه به لطف تاکستان های مملکت گل ، که الهی به حق همی شب همیشه پر بار و پر برکت باشن، دوستان هم انرژی ساطع کردند و رقصیدند.
خلاصه نیکو مجلسی بود منور به انوار الکتریک و اصوات ِ ایرانی و اشربه ی فرانسوی.
ختم شدیم به این بیت عمو جان دوباره:
من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پيمانه
شکر خدا سلامت رسیدیم خانه اما از کله صبح داریم تقاص یلدا پس می دیم. با این بیت شیخ اندرزگو، سعدی جان:
شب شراب نیرزد به بامداد خمار ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر