تو ایران یه اصطلاحی داریم می گیم:
مملکت صاحب داره.
یا
مملکت بی صاحب شده.
قبل از انقلاب صاحبش شاه بود.
یک آدم با دو دست و دو پا مثل بقیه.
شکایت کردن ازش آسون بود.
چون قابل روئیت بود.
بعد از انقلاب اما صاحب مملکت ناگهان در پرده ی غیب فرو رفت.
همه ی مزایا و امتیازات صاحب بودن ِ یک مملکت همچنان به قوت خود باقی بود اما بدون مشقت های ِ مسئولیت های صاحب بودن.
تا حرفی می شه می گن مملکت امام زمانه خودش می دونه ما کارگزاریم.
آدم انگشت به دهن می مونه از این همه نبوغی که در سیستم ِ تشیع ِ حکومتی وجود داره.
انتظار،
یعنی همیشه امیدوار.
زیر فلاکت هم که فرو باشی همچنان امیدواری که یه روز یکی میاد و اوضاع خوب می شه.
این یعنی بالا نگه داشتن شاخص امید به زندگی در عین فلاکت.
غیبت،
گند و پلشتی هم که مملکت رو بگیره همچنان فاقد مسئولیت ِ پاسخگویی هستی چون اصلن مسئول کسی دیگه است.
اونی که غایبه.
قسمت بی نظیر و منحصربه فردش این تیکه اش هست:
مسئول غیبت آقا اصلن خود رعیت مفلوک و بدبخت هست.
با گناه کاری هاش.
یه دایره نبوغ آمیز از رفع مسئولیت از حاکم، که خودش رو کارگزار معرفی می کنه، و بر گرداندنش بر گرده ی رعیت مفلوک.
با این همه این سیستم به لطف مفهوم ایثار، جانبازی و مظلومیت، دارای قدرت کم نظیری در انسجام و بسیج عمومی برای حفظ کیان مملکت هم هست.
هیچ جوری نمی شه از تحسین نبوغی که در این سیستم هست چشم پوشید.
در مقایسه با سیستم پرهیاهو اما گنگ ِ دموکراسی که می گه:
صاحب مملکت مردم هستن.
همه ی مردم.
حالا مردم کین؟
طیفی از سلیقه ها ، مطالبات و مسائل که به سختی می شه نقطه اشتراکی بینشون پیدا کرد.
گروه های بزرگتر با احزاب می زنن تو سر هم دیگه تا مطالبات گروه ِ خودشون اولویت بگیره و در جامعه عملیش کنن.
یک چالش پیوسته بین گروه های مختلف.
چالشی که از یک سو موجب پویایی دائم جامعه است، از طریق رقابت، و از سوی دیگه به شدت پتانسیل پرورش افراد ضد اجتماعی رو در خود داره.
چرا؟
چون همیشه اقلیت هایی هستند که هیچ نماینده ی اجتماعی، سیاسی و حزبی ندارند.
همیشه اقلیت هایی هستند که صداشون در آن کارزارهای پر هیاهوی احزاب سیاسی گم می شه .... نشنیده باقی می مونه.
اصلن همیشه نادیده باقی می مونند.
بخشی از جامعه که هست اما همیشه غایبه.
زیر پرده ی ضخیم ِ رقابت احزاب اصلی، غیب شده ... نادیده مونده.
بخش غایبی که هیچ امیدی به افتادن پرده ی غیب هم نداره.
نه!
اصلن عجیب نیست که هیولایی مثل داعش نزدیک به هزار عضو فقط از فرانسه داره.
اشتباهه اگه فکر کنین همه ی این هزار عضو از نسل دومی های مهاجر هستند.
اشتباهه اگه فکر کنید این افراد از بیرون به فرانسه تزریق شدند.
اینها محصول ِ همین جامعه هستند.
جامعه ای که از یک سو به شدت فرهنگ ِ رقابت، برنده شدن، قوی بودن و صدا داشتن رو تشویق و ترویج می کنه اما از سوی دیگه با دو پدیده ی :
1. حاشیه نشینی
2. فردگرایی ِ مفرط
رو به روست.
دو گروه در فرانسه صدای خاموش اند.
نسل دومی های مهاجر که در حاشیه نشینی دچار بحران هویت شده اند و دوم فرانسویی هایی که در فردگرایی ِ مفرط، دلزده از خانواده های سفت و سخت سنتی یا کاتولیک، دچار بحران هویت شده اند.
در هر دو طیف یک چیز مشترکه:
بحران هویت.صدا های گم شده ایی که نه با احزاب بلکه فقط با انفجار می تونن ابراز وجود کنن.
تازه مسلمان های فرانسوی رو باید ببینید.
یک نمایشگاه ِ متحرک از بنیادگرایی.
شریعت زدگی در متعصبانه ترین و نمایشی ترین شکل آن.
سرتا پا پوشیده در حجاب، برقع، لباس عربی و ریش.
تسکین ِ خلا هویتی با هویتی به شدت متظاهرانه و میان تهی.
چنین اقشاری هیچ گاه در هیچ حزبی جا و صدایی ندارند.
البته در مملکت لائیک انتظاری جز این هم نمی توان داشت.
اما در مملکت دموکراسی این انتظار هست که قبل از فروافتادن اقشار اقلیت به افراط گرایی، فکری برای شنیده شدن این صداهای خاموش هم بشود.
یک تضاد ِ عمیق بین تعریف حکومت لائیک و حکومت دموکراسی.
دموکراسی کودکی ست نوپا.
با ایده ای انسانی و همگرا اما با چالش های بسیار در عمل.
احزاب و ساز و کار حزبی در شکل ِ فعلی به هیچ وجه متضمن بقای این کودک نیست.
کودکی که قرار بود متشکل و متضمن همه ی اقشار باشد عملا در چند حزب اصلی خلاصه شده است.
در آمریکا رقابت اصلی همیشه بین دو حزب بوده است.
در فرانسه اوضاع اندکی بهتر است.
رقابت بین سه، چهارتا حزب است.
این گزاره ها یک معنای واضح دارند:
در جوامع مدعی دموکراسی اقلیتی رو به رشد وجود دارند که نه حزبی دارند و نه صدایی.
پیروزی های احزاب بیشتر از آنکه متاثر از توانائیهایشان باشد متاثر از ضعف های احزاب رقیب و همچنین جمعیت رو به رشد ِ رای های سفید است.
رشد ِ آرای سفید هشداری ست به آینده ای تاریک برای کودک نوپای ِ دموکراسی.
هیولاها در تاریکی و سکوت متولد می شوند.
مملکت صاحب داره.
یا
مملکت بی صاحب شده.
قبل از انقلاب صاحبش شاه بود.
یک آدم با دو دست و دو پا مثل بقیه.
شکایت کردن ازش آسون بود.
چون قابل روئیت بود.
بعد از انقلاب اما صاحب مملکت ناگهان در پرده ی غیب فرو رفت.
همه ی مزایا و امتیازات صاحب بودن ِ یک مملکت همچنان به قوت خود باقی بود اما بدون مشقت های ِ مسئولیت های صاحب بودن.
تا حرفی می شه می گن مملکت امام زمانه خودش می دونه ما کارگزاریم.
آدم انگشت به دهن می مونه از این همه نبوغی که در سیستم ِ تشیع ِ حکومتی وجود داره.
انتظار،
یعنی همیشه امیدوار.
زیر فلاکت هم که فرو باشی همچنان امیدواری که یه روز یکی میاد و اوضاع خوب می شه.
این یعنی بالا نگه داشتن شاخص امید به زندگی در عین فلاکت.
غیبت،
گند و پلشتی هم که مملکت رو بگیره همچنان فاقد مسئولیت ِ پاسخگویی هستی چون اصلن مسئول کسی دیگه است.
اونی که غایبه.
قسمت بی نظیر و منحصربه فردش این تیکه اش هست:
مسئول غیبت آقا اصلن خود رعیت مفلوک و بدبخت هست.
با گناه کاری هاش.
یه دایره نبوغ آمیز از رفع مسئولیت از حاکم، که خودش رو کارگزار معرفی می کنه، و بر گرداندنش بر گرده ی رعیت مفلوک.
با این همه این سیستم به لطف مفهوم ایثار، جانبازی و مظلومیت، دارای قدرت کم نظیری در انسجام و بسیج عمومی برای حفظ کیان مملکت هم هست.
هیچ جوری نمی شه از تحسین نبوغی که در این سیستم هست چشم پوشید.
در مقایسه با سیستم پرهیاهو اما گنگ ِ دموکراسی که می گه:
صاحب مملکت مردم هستن.
همه ی مردم.
حالا مردم کین؟
طیفی از سلیقه ها ، مطالبات و مسائل که به سختی می شه نقطه اشتراکی بینشون پیدا کرد.
گروه های بزرگتر با احزاب می زنن تو سر هم دیگه تا مطالبات گروه ِ خودشون اولویت بگیره و در جامعه عملیش کنن.
یک چالش پیوسته بین گروه های مختلف.
چالشی که از یک سو موجب پویایی دائم جامعه است، از طریق رقابت، و از سوی دیگه به شدت پتانسیل پرورش افراد ضد اجتماعی رو در خود داره.
چرا؟
چون همیشه اقلیت هایی هستند که هیچ نماینده ی اجتماعی، سیاسی و حزبی ندارند.
همیشه اقلیت هایی هستند که صداشون در آن کارزارهای پر هیاهوی احزاب سیاسی گم می شه .... نشنیده باقی می مونه.
اصلن همیشه نادیده باقی می مونند.
بخشی از جامعه که هست اما همیشه غایبه.
زیر پرده ی ضخیم ِ رقابت احزاب اصلی، غیب شده ... نادیده مونده.
بخش غایبی که هیچ امیدی به افتادن پرده ی غیب هم نداره.
نه!
اصلن عجیب نیست که هیولایی مثل داعش نزدیک به هزار عضو فقط از فرانسه داره.
اشتباهه اگه فکر کنین همه ی این هزار عضو از نسل دومی های مهاجر هستند.
اشتباهه اگه فکر کنید این افراد از بیرون به فرانسه تزریق شدند.
اینها محصول ِ همین جامعه هستند.
جامعه ای که از یک سو به شدت فرهنگ ِ رقابت، برنده شدن، قوی بودن و صدا داشتن رو تشویق و ترویج می کنه اما از سوی دیگه با دو پدیده ی :
1. حاشیه نشینی
2. فردگرایی ِ مفرط
رو به روست.
دو گروه در فرانسه صدای خاموش اند.
نسل دومی های مهاجر که در حاشیه نشینی دچار بحران هویت شده اند و دوم فرانسویی هایی که در فردگرایی ِ مفرط، دلزده از خانواده های سفت و سخت سنتی یا کاتولیک، دچار بحران هویت شده اند.
در هر دو طیف یک چیز مشترکه:
بحران هویت.صدا های گم شده ایی که نه با احزاب بلکه فقط با انفجار می تونن ابراز وجود کنن.
تازه مسلمان های فرانسوی رو باید ببینید.
یک نمایشگاه ِ متحرک از بنیادگرایی.
شریعت زدگی در متعصبانه ترین و نمایشی ترین شکل آن.
سرتا پا پوشیده در حجاب، برقع، لباس عربی و ریش.
تسکین ِ خلا هویتی با هویتی به شدت متظاهرانه و میان تهی.
چنین اقشاری هیچ گاه در هیچ حزبی جا و صدایی ندارند.
البته در مملکت لائیک انتظاری جز این هم نمی توان داشت.
اما در مملکت دموکراسی این انتظار هست که قبل از فروافتادن اقشار اقلیت به افراط گرایی، فکری برای شنیده شدن این صداهای خاموش هم بشود.
یک تضاد ِ عمیق بین تعریف حکومت لائیک و حکومت دموکراسی.
دموکراسی کودکی ست نوپا.
با ایده ای انسانی و همگرا اما با چالش های بسیار در عمل.
احزاب و ساز و کار حزبی در شکل ِ فعلی به هیچ وجه متضمن بقای این کودک نیست.
کودکی که قرار بود متشکل و متضمن همه ی اقشار باشد عملا در چند حزب اصلی خلاصه شده است.
در آمریکا رقابت اصلی همیشه بین دو حزب بوده است.
در فرانسه اوضاع اندکی بهتر است.
رقابت بین سه، چهارتا حزب است.
این گزاره ها یک معنای واضح دارند:
در جوامع مدعی دموکراسی اقلیتی رو به رشد وجود دارند که نه حزبی دارند و نه صدایی.
پیروزی های احزاب بیشتر از آنکه متاثر از توانائیهایشان باشد متاثر از ضعف های احزاب رقیب و همچنین جمعیت رو به رشد ِ رای های سفید است.
رشد ِ آرای سفید هشداری ست به آینده ای تاریک برای کودک نوپای ِ دموکراسی.
هیولاها در تاریکی و سکوت متولد می شوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر