امروز نانت آفتابی ست . من با گرمای پرتوهای دوست داشتنی آفتاب روی صورتم بیدار شدم و یاد متنی قدیمی افتادم
******************************
به همین سادگی ست
.... آزادی را می گویم!
طعم ِ خوش ِ
آفتاب
نوازش باد
قطره های باران
می دانید،
عمیق ترین
چیزها، ساده ترین چیزها هستند.
روی چمن های
مرطوب و خنک زیر درختی دراز کشیده ام و از نت های باد میان برگهای درخت و نوازش
نسیم روی کرک های صورتم سرشار شده ام
و فکر می کنم که :
آیا یک مرد می
تواند تعریف ساده ی من از آزادی و امنیت را درک کند؟
وقتی در میان باد و آفتاب و باران بزرگ شده است و همیشه برخوردار از آن بوده است.
وقتی در میان باد و آفتاب و باران بزرگ شده است و همیشه برخوردار از آن بوده است.
وقتی آن دوست ِ
ایرانی می گوید:
ایران بهترین جا
برای زندگی کردن و پول در آوردن است.
فقط یک مسئله ی
حجاب هست که خوب آن هم چیزی نیست ... نیم متر پارچه بیندازید روی سرتان دیگر!
مشکل ِ بزرگ
زندگی برای او پول است و همه چیز را با خط کش مسائل خودش اندازه گیری می کند. او
نمی تواند درک کند که آن پارچه برای من مساویست با حذف ِ آفتاب ... باد ... باران .... حذف خواست من!
و آزادی مگر چیست
؟؟؟
بله ، خیلی چیزها ی مهم به اضافه ی همین ساده ترین
چیزها برای یک زن ایرانی!
او همچنان از
موقعیت های منحصر به فرد مالی در ایران می گوید و من به یاد می آورم که چطور در اولین سفر خارجی ام وقتی همان نیم متر پارچه را از سرم برداشتم ، عمیق
ترین خاطره ی کودکی ام ناگهان دوباره زنده شد.
باد ... باد ....
بازی در باد و باران و آفتاب
در کوچه ی محلمان
وقتی فوتبال بازی
می کردم .... در باد و باران و
آفتاب
روی چمن های
مرطوب و خنک دراز کشیده ام و از سوزش آفتاب و گرما روی
دستهایم سر شارِ از لذتی ساده و عمیق شده ام. لذتی که
گویی ناگهان با ضربه ی دردناک یک مشت مهاجم در خاطرات کودکیم زنده به گور شده بود .... در 11 سالگی!
وقتی آن آدم های رهگدر زیر سی و سه پل اصفهان پدرم را سرزنش می کردند که دختر 11 ساله را چه به شنا در رودخانه .... معصیت دارد .
وقتی آن آدم های رهگدر زیر سی و سه پل اصفهان پدرم را سرزنش می کردند که دختر 11 ساله را چه به شنا در رودخانه .... معصیت دارد .
و آن آخرین خاطره
ی شنا با پدرم بود.
آخرین خاطره ی آب
و آفتاب و باد ... هم زمان ... هر سه با هم ...
و همراه با پدرم.
روی چمن ها دراز
کشیده ام و رهگذرها را نگاه می کنم .... سرشار از لذت و شکر.
زنی از دور عبور می کند ... نگاهش می کنم و فکر می کنم آیا پوست آن زن به اندازه پوست من هنوز حساس است؟ آیا او هم به اندازه من می تواند طعم ِ آفتاب و باد را بچشد ؟
زنی از دور عبور می کند ... نگاهش می کنم و فکر می کنم آیا پوست آن زن به اندازه پوست من هنوز حساس است؟ آیا او هم به اندازه من می تواند طعم ِ آفتاب و باد را بچشد ؟
یا در دل ِ داشتن،
ارزش ِداشته
های سرزمینش را فراموش کرده است؟
داشتن گاهی عادت می آورد .... عادت ، فراموشی
فراموشی ، ناشکری
نا شکری ، اشتباه
********************************
دیروز با خواهرم
تلفنی صحبت می کردم.
گفت
دکتر برایش تشخیص ِ کمبود شدید ویتامین د داده است و برای سه دختر دیگر ایرانی در
دانشگاهشان . آنها 4 دختر
ایرانی هستند که تازه به آمریکا رفته اند . همینطور که حرف می زد مقاله ای را به یاد آورم درباره شیوع نرمی استخوان ناشی از کمود ویتامین د در زنان ایرانی و صدایی که با لحنی تلخ و طنز در سرم می گفت:
آفتاب سرشار از ویتامین د است.
ایران سرشار از آفتاب است.
زن ایرانی دچار فقر ویتامین د است!
آفتاب سرشار از ویتامین د است.
ایران سرشار از آفتاب است.
زن ایرانی دچار فقر ویتامین د است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر