جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ اسفند ۲, شنبه

سفرنامه شمال غرب - جنوب شرق : بی بی برنادت، حضرت معصومه فرانسه

شاید فیلم آهنگ برنادت یادتون باشه. همون فیلمی که سال ها، پخشش در ایام کریسمس سنت صدا و سیمای ایران شده بود برای ابراز احترام به مسیحیان و بر اساس داستان زندگی دختر جوانی ست که گفته می شه حضرت مریم رو پای صخره ای می دیده و باهش حرف می زده.  روستای کوچک اون دختر، امروز مهمترین شهر زیارتی فرانسه و یکی از معروف ترین شهرهای زیارتی مسیحیان سراسر دنیاست.

راستش همیشه برام جالب بود این شهر رو از نزدیک ببینم. قبلا روی سایت های زیارتی این شهر گشتی زده بودم و از دیدن شباهت خدمات سرویس های مذهبی با حرم امام رضا و حضرت معصومه شگفت زده شده بودم.
در سایت های خدمات مذهبی این شهر، زوار می تونن از راه دور بابت سرویس دعا، شمع روشن کردن و نذر ، پرداخت آن لاین کنن و با دوربین های نصب شده در محل از پشت مونیتورها شون زیارت آن لاین انجام بدن.

در ایام تعطیلات ژانویه این شانس رو داشتم که در خلال یک سفر ناگهانی و دیوانه وار از نزدیک سری به این شهر هم بزنم. مسیر و داستان رسیدنم به این شهر خودش حکایتی داره.  شرحی از این سفر نامه رو به اشتراک می ذارم. شاید براتون جالب باشه.

دلم از هوای همیشه خاکستری و بارانی نانت گرفته بود.

دوستی زنگ زد و گفت : بیا مارسی!
بدون فکر ساک کوچکی بستم.
1000 کیلومتر آن هم در فصل زمستان و مسیری که بخشی از اون کوهستانی ست با چنین ماشین ظریف توشهری که اسمش رو تابوت پرنده گذاشتم، خیلی کار عاقلانه ای نبود.
 اما شوق دیدن با دیوانگی نسبتی دارد.
دیوانه شدم و ماشین رو آتش کردم.

سفر آغاز شد.
یک خلوت طولانی با جاده ها  و  فرانسه. کرانه غربی تا جنوب شرقی.
نه با اتوبان ها و جاده های اصلی که با جاده های فرعی ، گاهی حتی خاکی و متروکه. جی پی اس رو طبق معمول روی همه نوع جاده جز اتوبان تنظیم کردم .... و پشیمان نشدم هرچند که گاه در خلوت و تاریکی ِ کمرکش های پیرنه سخت ترسیدم ... در واقع حجمی از ترس که هرگز تجربه نکرده بودم.
گرچه مقصد نهاییم مارسی بود اما اصراری درونی داشتم که حتما لورد رو از نزدیک ببینم. وقتی اسم این شهر رو مقابل دوستان فرانسوی می آوردم اولین عبارتی که متفق القول می گفتند این بود:
اوه، سرزمین معجزات!
همین عبارت شوق و کنجکاوی من رو برای رفتن به لورد تشدید کرده بود.

از نانت مسیر جنوب غربی رو پیش گرفتم.
بوردو، تلوز، لورد.
در طول مسیر هیچ دو پمپ بنزینی قیمت یکسانی نداشتند.
در مسیر  غربی ، از نانت تا لورد حاشیه جاده پر بود از نام روستاها و شهرهای کوچکی که در بستری مذهبی با پیشوند «سن» یا «سنت» شروع می شوند. در ذهنم معادل ایرانی آن شیخ و بی بی ست.
به این می مامنست که مسیر مشهد – بجنورد پر باشد از شهرها و روستاهایی با نام های مثلا:
شیخ اکبر، شیخ اصغر، بی بی صغرا ، بی بی کبرا و ...
جالب تر اینکه حتی به شهری رسیدم به نام
 
Saintes
معادل ایرانی آن برای من چیزی مثل  «شهر بی بی ها» ست.

بوردو :
عصر به بوردو رسیدم. هوا تاریک و سرد شده بود. با اینکه یک شنبه شب بود اما مغازه های سبزی فروشی، لحاف دوزی، کافه ها و رستوران های اغلب عربی باز بودند. از داخل مغازه ها صدای قرآن، اذان و آواز عربی می اومد.
یک فضای زنده، گرم و عربی در غروبی چنان سرد برام غافلگیرکننده و جذاب بود.
شب رو در کنار یکی از میادین شهر در ماشین خوابیدم.

تولوز:
جی پی اس رو روی تولوز تنظیم کردم. تولوز در دامنه پیرنه.
پ
یرنه زیبا و وحشی و عریان بود. توی پیچ های تندش داشتم از رانندگی، سکوت و تنهایی لذت می بردم. ناگهان دلم خواست توقف کنم و هوای کوهستان رو لمس.
در اولین حاشیه ممکن ایستادم. از ماشین بیرون آمدم. رفتم روی صخره ها ....هوا سرد بود .... باد تند ... روی لبه ی صخره ای ایستادم ... غرق در لذتی سکر آور بودم .... همراه با وحشتی مرموز که باد شدت گرفت .... ناگهان از ترس لرزیدم ... ترس از پرتاب شدن به اون عمق ناشناس و مرموز .... پایین آمدم و درست چند متر جلوتر سنگ یادبودی رو دیدم.
پاتریک ِ سی ساله، در روزی از ماه می سال 2011 آمده بود اینجا و خودش رو به پایین انداخته بود!
جلوی سنگ یخ زده بودم .... با هیچ واژه ای قابل توصیف نیست ... فقط یک صدا در سرم بود.
چرا ؟؟؟ چرا ؟؟؟؟ .... به کجا رسیده بودی که چنین کردی؟
به چه وحشتی رسیده بودی که در چنین وحشتی، راه خلاص جستی؟
کاش خوب باشی!
با حسی از گیجی به ماشین برگشتم و مسیر رو ادامه دادم. در تولوز اولین چیزی که توجه ام رو جلب کرد، وجود مترو بود. این یعنی شهر وسیع و بزرگ است!
از روی نقشه تا لورد خیلی راهی نمانده بود. حدود 150 کیلومتر. ترجیح دادم بدون توقف ادامه بدم.

لورد بدون اس و با اس!
هوا رو به تاریکی بود و جاده مدام خلوت تر، باریک تر و کوهستانی تر می شد. هوا کاملا تاریک شده بود که جی پی اس خروج از جاده اصلی و ورود به یک جاده فرعی کوهستانی بسیار باریک و غیر آسفالت را نشان داد. با ترس و تردید وارد مسیر فرعی شدم. تابلو رنگ و رو رفته ای مسیر اسپانیا را نشان می داد. بعد از مدتی در پیچ و تاب های این راه خلوت و ترسناک صدای ضربان قلبم رو بلندتر از صدای موتور ماشین می شنیدم. نیمه راه به زحمت دور زدم و برگشتم به سر دو راهی. اما دوباره جی پی اس وسوسه ام کرد.  صدایی اغواگر در ذهنم تکرار می کرد:
« فقط 100 کیلومتر تا  لورد باقی مونده!»
 سعی دوباره برای جمع کردن شهامتم و ادامه راه بازهم به دور زدن و برگشتن  منجر شد. نهایتا شب را در اولین روستا توقف کردم و داخل ماشین خوابیدم. صبح به دوستم زنگ زدم و متوجه شدم اسم لورد را اشتباه در جی پی اس تایپ کرده ام. بدون اس!
لورد بدون اس روستای کوچکی بود در مرز اسپانیا. اس ِ لورد فرانسه را به جی پی اس اضافه کردم و بعد از سی کیلومتر به بزرگراهی مطمئن و پر تردد رسیدم که نشان از آباد و بزرگ بودن لورد داشت.

در بدو ورود به شهر مجسمه کاملا برهنه زنی در محوطه شهرداری نظرم را جلب کرد. برام جالب بود که برهنگی حتی در مهمترین شعر مذهبی فرانسه یک کیفیت پذیرفته شده ی بیشتر هنری ست تا جنسی.
شهر پر بود از هتل. کاملا پیدا بود که توریسم قلب معاش اقتصادی مردم شهر است. عجیب هم نیست . جاذبه طبیعیت کوهستانی شهر همراه با شهرت مذهبی آن، هر دو نوع توریست مذهبی و طبیعت گرد را می تواند راضی کند.
با اینکه هوا سرد بود و تعطیلات ژانویه تمام شده بود اما همچنان جابه جا گروه های زائر با زبان های متفاوت مشاهده می شدن. از شرق دور تا ایتالیا، اسپانیا و آمریکای جنوبی. خیلی ها تسبیح به دست و در حال ذکر گفتن.

نشان صخره مشهور را پیش گرفتم. محوطه کاملا به خدمات مذهبی تجهیز شده بود.
از شمع هایی در سایز تنه های درخت تا لوله کشی برای پر کردن بطریها با آب متبرک صخره.
شمع ها بسته به سایز، قیمتی از 20 یورو تا 1 یورو داشتند. آب اما  رایگان بود. برای دریافت پول، متصدی وجود نداشت صرفا صندوق هایی گذاشته شده بودند با فرض اینکه زوار رعایت حرام و حلال را می کنند.
ساخت و سازها  به هدف تسهیل انجام آئین و امور مذهبی بود.  بقعه هایی برای مجاور شدن،  قسمت های ویژه ای برای دخیل بستن. از همه جالبتر اما خود صخره بود. لابه لای شکاف صخره ها برگه های تا شده کاغذی زیادی دیده می شد. نامه هایی که زوار برای حضرت مریم نوشته بودند. ناخودآگاه یاد رسم نامه نویسی در چاه جمکران افتادم. حتی دسته های گلی پای صخره گذاشته بودند.

به رسم رعایت و احترام به آئین جمعی، شمعی  پای صخره روشن کردم. شگفت اینکه ناخودآگاه بر دلم یاد آن تنها شخصی که از او آزرده بودم گذر کرد. شمع را در جای مخصوص شمع ها گذاشتم و صخره را  ترک کردم به سمت کوه. هوای کوهستان برای من که از نانت می آمدم بس مطبوع و سکر آور بود. پس از چرخی لابه لای سنگها و صخره ها لورد را ترک کردم. با خاطره ای فراموش نشدنی از صحنه های فیلمی که انگار به درون آن پریده بودم.
بی گمان لورد شهریست که آن را به هر دوست و آشنایی برای بازدید توصیه می کنم.
بیش از هر چیز به خاطر جاذبه پیرنه، طبیعت زیبا و هوای دلنشینش.

























هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر