مچالم کرد.
فیلمی از جنس زندگی.
فیلمی که به تماشاچی این فرصت رو می ده تا زندگی روزمره رو درست مثل یک نقاشی رئال از یه قدم عقب تر به تماشا بنشینه ... و ببینه!
اشتباهات غیر قابل جبران، دلخراشیها و دردناکیهاش رو.
همه توی این تابلو ها هستیم. تابلوهای زندگی.
وقتی توی تابلو هستیم متوجه شدت اشتباهات مون نمی شیم. رفتارهامون توجیه پذیر به نظر می رسه. وقتی از تابلو در میاییم و از یه قدم عقب تر نگاهش می کنیم اما تازه می تونیم ببینیم چقدر اشتباه می کنیم. بی فکریم. خودخواهیم. حق به جانبیم. چقدر هم رو آزار می دیم .... و از دست می دیم به صرف تصور اینکه حق با ماست.
نادانی بی حدمون در فهم و رعایت یکدیگر.
بارها مجبور شدم پاز بزنم.
دلخراشی، خشونت و دردناکی بعضی از صحنه ها فرای تحملم بود.
صحنه تصادف شوک آوره .... حتی می تونم بگم بیرحمانه. کارگردان با بیرحمی تماشاچی رو ناگهان در برابر صحنه ای دلخراش قرار می ده.
صحنه های پرخاشگری های کلامی بی اندازه آزار دهنده اند.
با خودم فکر می کنم آیا ضرورتی داره به صرف شایع بودن چنین رفتارهایی، چنین صحنه هایی در سینما بازتولید بشه؟ (و درنتیجه ناخودآگاه دیدنش عادی تر بشه!)
آیا بازتولید چنین بی حرمتی های کلامی به این شکل باعث نمی شه به مرور زشتی و وقاحت چنین رفتارهایی در جامعه کم و کمتر بشه؟
شخصیت پردازی ها خوب و قابل قبول هستند به طور ویژه شخصیت هنگامه
- زن کرمانی - با بازی عالی ِ یکتا ناصر ... یک نقش دوم درخشان دیگر در سینمای ایران.
برای من یادآور شخصیت ساره بیات در فیلم جدایی بود. با همون ظرافت بازیگری.
شهاب حسینی در این فیلم نقشی تکراری رو ایفا می کنه. نقشی که البته در اجراش مهارت داره. مردی متوسط که مصیبت های دنیا به سرش آوار شده.
آناهیتا نعمتی با وجود صورتی که زیر عمل جراحی زیبایی کلیشه ای شده و قابلیت و انعطاف بازیگری رو به طور فیزیکی از دست داده، در مجموع قابل قبول هست.
با وجود برخی از صحنه های کشدار، فیلم «کسی می خواد باهت حرف بزنه»
از جنس سینمای نابه که ارزش دیدن داره .
گمانم می شه فیلم رو در یه جمله از ویرجینیا وولف خلاصه کرد:
انگار همیشه باید یکی بمیره تا بقیه قدر زندگی رو بدونن!
فیلمی از جنس زندگی.
فیلمی که به تماشاچی این فرصت رو می ده تا زندگی روزمره رو درست مثل یک نقاشی رئال از یه قدم عقب تر به تماشا بنشینه ... و ببینه!
اشتباهات غیر قابل جبران، دلخراشیها و دردناکیهاش رو.
همه توی این تابلو ها هستیم. تابلوهای زندگی.
وقتی توی تابلو هستیم متوجه شدت اشتباهات مون نمی شیم. رفتارهامون توجیه پذیر به نظر می رسه. وقتی از تابلو در میاییم و از یه قدم عقب تر نگاهش می کنیم اما تازه می تونیم ببینیم چقدر اشتباه می کنیم. بی فکریم. خودخواهیم. حق به جانبیم. چقدر هم رو آزار می دیم .... و از دست می دیم به صرف تصور اینکه حق با ماست.
نادانی بی حدمون در فهم و رعایت یکدیگر.
بارها مجبور شدم پاز بزنم.
دلخراشی، خشونت و دردناکی بعضی از صحنه ها فرای تحملم بود.
صحنه تصادف شوک آوره .... حتی می تونم بگم بیرحمانه. کارگردان با بیرحمی تماشاچی رو ناگهان در برابر صحنه ای دلخراش قرار می ده.
صحنه های پرخاشگری های کلامی بی اندازه آزار دهنده اند.
با خودم فکر می کنم آیا ضرورتی داره به صرف شایع بودن چنین رفتارهایی، چنین صحنه هایی در سینما بازتولید بشه؟ (و درنتیجه ناخودآگاه دیدنش عادی تر بشه!)
آیا بازتولید چنین بی حرمتی های کلامی به این شکل باعث نمی شه به مرور زشتی و وقاحت چنین رفتارهایی در جامعه کم و کمتر بشه؟
شخصیت پردازی ها خوب و قابل قبول هستند به طور ویژه شخصیت هنگامه
- زن کرمانی - با بازی عالی ِ یکتا ناصر ... یک نقش دوم درخشان دیگر در سینمای ایران.
برای من یادآور شخصیت ساره بیات در فیلم جدایی بود. با همون ظرافت بازیگری.
شهاب حسینی در این فیلم نقشی تکراری رو ایفا می کنه. نقشی که البته در اجراش مهارت داره. مردی متوسط که مصیبت های دنیا به سرش آوار شده.
آناهیتا نعمتی با وجود صورتی که زیر عمل جراحی زیبایی کلیشه ای شده و قابلیت و انعطاف بازیگری رو به طور فیزیکی از دست داده، در مجموع قابل قبول هست.
با وجود برخی از صحنه های کشدار، فیلم «کسی می خواد باهت حرف بزنه»
از جنس سینمای نابه که ارزش دیدن داره .
گمانم می شه فیلم رو در یه جمله از ویرجینیا وولف خلاصه کرد:
انگار همیشه باید یکی بمیره تا بقیه قدر زندگی رو بدونن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر