وقتی
ایران رو ترک کردم، زنی بودم افسرده و دلزده و منزجر از همه چیز.
وقتی ایران رو ترک کردم، زنی بودم خسته از خدا، شعارهای دینی، استبداد مذهبی.
وقتی ایران رو ترک کردم، زنی بودم شیفته آزادی، دموکراسی، تکثر صدا، تنوع صورت .... همگرایی به جای واگرایی.
وقتی ایران رو ترک کردم، زنی بودم خسته از اسلام حکومتی، امیدوار به دموکراسی لائیک .... از نوع غربی .... بیشتر آمریکایی ... با همون تنوع و تکثر ظاهریش.
وقتی ایران رو ترک کردم، معتمد خبریم بی بی سی بود و صدای آمریکا.
وقتی ایران رو ترک کردم شش ماه بود که در خانه خودم رو حبس کرده بودم ... از شدت خستگی، بیزاری ، کلافگی.
وقتی ایران رو ترک کردم، زنی بودم آمریکا نه ستیز، اروپا دوست، امیدوار به آزادی .
وقتی به فرانسه آمدم،
اولش همه چیز به نظرم عالی آمد ... کامل ... باور نکردنی.
ادب ... احترام ... امنیت .... آزادی.
اما فقط اولش بود ... ظاهرش بود ... سطحش بود.
ذره ذره به عمق رفتم ...با دیدن ادب های ساختاری، مناظره های سیاسی، سرودهای ملی، اصول قانونی.
از محیط استرلیزه دانشگاهی به محیط واقعی کار رفتم ... و دیدم!
واقعیت، تصور ژانتی من از تو نبود ... واقعیت، درد معده تو بود که با درد تن من تسکین میافت!
اقتصاد ... کار ... نان .... معده!
معده حتی به قیمت خون،
اقتصاد بر مبنای صنعت خونریریز ِ نظامی ... کارگر ارزان شرقی .... درد برندهای بوبوهای غربی روی تن کارگر شرقی.
وقتی ایران رو ترک کردم، زنی بودم خسته از خدا، شعارهای دینی، استبداد مذهبی.
وقتی ایران رو ترک کردم، زنی بودم شیفته آزادی، دموکراسی، تکثر صدا، تنوع صورت .... همگرایی به جای واگرایی.
وقتی ایران رو ترک کردم، زنی بودم خسته از اسلام حکومتی، امیدوار به دموکراسی لائیک .... از نوع غربی .... بیشتر آمریکایی ... با همون تنوع و تکثر ظاهریش.
وقتی ایران رو ترک کردم، معتمد خبریم بی بی سی بود و صدای آمریکا.
وقتی ایران رو ترک کردم شش ماه بود که در خانه خودم رو حبس کرده بودم ... از شدت خستگی، بیزاری ، کلافگی.
وقتی ایران رو ترک کردم، زنی بودم آمریکا نه ستیز، اروپا دوست، امیدوار به آزادی .
وقتی به فرانسه آمدم،
اولش همه چیز به نظرم عالی آمد ... کامل ... باور نکردنی.
ادب ... احترام ... امنیت .... آزادی.
اما فقط اولش بود ... ظاهرش بود ... سطحش بود.
ذره ذره به عمق رفتم ...با دیدن ادب های ساختاری، مناظره های سیاسی، سرودهای ملی، اصول قانونی.
از محیط استرلیزه دانشگاهی به محیط واقعی کار رفتم ... و دیدم!
واقعیت، تصور ژانتی من از تو نبود ... واقعیت، درد معده تو بود که با درد تن من تسکین میافت!
اقتصاد ... کار ... نان .... معده!
معده حتی به قیمت خون،
اقتصاد بر مبنای صنعت خونریریز ِ نظامی ... کارگر ارزان شرقی .... درد برندهای بوبوهای غربی روی تن کارگر شرقی.
نه!
نه، عزیزم، نمی توانم! .... نمی توانم مثل تو توی کتابخانه ام بنشینم، سیگارم را بکشم، قهوه ام را سر بکشم و از حس فهمیدن بازی های دنیا در چهاردیواری امن خانه ام آرام گیرم و با یقین به ناتوانیم برای تغییر، تسکین یابم ... قانع شوم به خواندن و فقط خواندن ..... و ادامه بازی سکوت!
خواندن برای خواندن!
بدرود فرانسوی من، ای رویای آزادی در روزمرگی ترس از بی کاری ... بی نانی .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر