چقدر شنگولی های خیام تلخ و سیاه و در عین حال قدرتمنده برعکس حافظ
که شنگلوی هاش در عین اندوه و گاه تلخی همیشه معطوف به امیده. امید به چیزی خارج
از خودش، چرخ روزگار و چرخشش.
»رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند»
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند»
با این حال در این عاری بودن کلام خیام از امید چیزی نه از جنس نا
امیدی بلکه از جنس قدرت موج می زنه. قدرت و اتکا به «خود».
خیام درباره چرخ فلک خیال پردازی نمی کنه. نه وجود معنایی بیش از ادراک حواسش رو انکار می کنه و نه تائید. او همان چیزی را که با حواسش از هستی ادراک می کنه می پذیره و نقطه اتکاش رو بر خودش قرار می ده.
از این وجه قدرتی متفاوت از جنس حافظ در اوست.
هیچ عجیب نیست که خیام اینقدر در غرب - فرهنگ مبتنی بر فردیت- محبوب و قابل فهمه.
خیام درباره چرخ فلک خیال پردازی نمی کنه. نه وجود معنایی بیش از ادراک حواسش رو انکار می کنه و نه تائید. او همان چیزی را که با حواسش از هستی ادراک می کنه می پذیره و نقطه اتکاش رو بر خودش قرار می ده.
از این وجه قدرتی متفاوت از جنس حافظ در اوست.
هیچ عجیب نیست که خیام اینقدر در غرب - فرهنگ مبتنی بر فردیت- محبوب و قابل فهمه.
چون نیست ز هر چه هست جز
باد بدست
چون هست بهرچه هست نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیست
پندار که هرچه نیست در عالم هست
**************
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
**************
خاکی که بزیر پای هر نادانی است
کف صنمی و چهرهی جانانی است
هر خشت که بر کنگره ایوانی است
انگشت وزیر یا لب سلطانی است
چون هست بهرچه هست نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیست
پندار که هرچه نیست در عالم هست
**************
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
**************
خاکی که بزیر پای هر نادانی است
کف صنمی و چهرهی جانانی است
هر خشت که بر کنگره ایوانی است
انگشت وزیر یا لب سلطانی است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر