دهه شصت بود .... رو به پایان.
جنگ
زودتر از آن اما تمام شد.
از قدس و کربلا نگذشته ، گذاشتند و گذشتند از جنگ.
به جبر بمب های شیمیایی و جام زهر.
زخم و زهری که اما با جنگ هم تمام نشد.
زخم های شیمیایی اینبار نه در جبهه ها که در بیمارستان ها جان می گرفت ... تا سالها ..... و جام زهر در زندان ها.
از قدس و کربلا نگذشته ، گذاشتند و گذشتند از جنگ.
به جبر بمب های شیمیایی و جام زهر.
زخم و زهری که اما با جنگ هم تمام نشد.
زخم های شیمیایی اینبار نه در جبهه ها که در بیمارستان ها جان می گرفت ... تا سالها ..... و جام زهر در زندان ها.
شب خوابیدیم، صبح بیدار شدیم همه جا صدای مارش پیروزی بود.
اول گمان کردیم به کربلا رسیده ایم. به ساعتی نکشیده اما فهمیدیم جام زهر نوشیده شده .... با مارش پیروزی!
اول گمان کردیم به کربلا رسیده ایم. به ساعتی نکشیده اما فهمیدیم جام زهر نوشیده شده .... با مارش پیروزی!
دیدیم و شنیدیم که عراق هم مارش پیروزی می زد.
دو کشور پس از هشت سال جنگی فرساینده هر دو با هم پیروز شده بودند ..... و یا شاید هر دو با هم شکست خورده بودند!
مشتری های بازار نفت بی خوردن جام زهر ، بی برداشتن زخم شیمیایی، بی نواختن مارش پیروزی خبر ختم جنگ را مخابره کردند. فقط با یک خبر چه مهم ترین خبر همین یک خط خبر بود:
جنگ تمام شد!
دو کشور پس از هشت سال جنگی فرساینده هر دو با هم پیروز شده بودند ..... و یا شاید هر دو با هم شکست خورده بودند!
مشتری های بازار نفت بی خوردن جام زهر ، بی برداشتن زخم شیمیایی، بی نواختن مارش پیروزی خبر ختم جنگ را مخابره کردند. فقط با یک خبر چه مهم ترین خبر همین یک خط خبر بود:
جنگ تمام شد!
بقیه چیزها حواشی بود. بی ارتباط با مشتری بی طرف نفت در جنگ بین
دو کشور همسایه .... خبر فقط یک خط بود:
جنگ تمام شد!
بی کلامی درباره آغاز جنگ. متجاوز. مدافع.
جنگ تمام شد!
بی کلامی درباره آغاز جنگ. متجاوز. مدافع.
و ما بین خبرهای رسیده از خبرگزاری های خارجی ، ایرانی ، عراقی ،
بین دو های و هوی مارش پیروزی و نگاه بی تفاوت مشتری های نفتی ، گیج و مات و مبهوت
مانده بودیم که چه بود ؟؟؟ چه شد؟؟؟ چه گذشت؟؟؟
با اینهمه مارش شادی در راه بود. تبادل اسرای جنگی .... شور و شوق بازگشت
اسیران .
روزهایی که سر هر کوچه و محلی طاق نصرت و آذینی بسته بودند.
صورت های لاغر و سوخته و تکیده برگشتند ... شاید پیروزی، همین شادی بود.
با اینهمه مارش شادی در راه بود. تبادل اسرای جنگی .... شور و شوق بازگشت
اسیران .
روزهایی که سر هر کوچه و محلی طاق نصرت و آذینی بسته بودند.
صورت های لاغر و سوخته و تکیده برگشتند ... شاید پیروزی، همین شادی بود.
دهه شصت تمام شد.
جنگ تمام شد.
جنگی دیگر آغاز شد.
کشور همسایه پاره پاره شد.
با این همه مرزهایش با ایران باز شد.
رفت و آمد ها آغاز شد.
حتی وصلت ها شد.
کلاس زبان عربی در شهر پر رونق شد.
و روزی زنی با چادر عربی در خیابان با لبخند از تو پرسید:
یا ابنتي، این هو الضريح المطهر؟
و تو زن را سوار کردی و رساندی.
با خاطره ی گرمی از دست هایش موقع خداحافظی وقتی تو را می بوسید و تکرار می کرد:
شکرا .... شکرا ... شكرا جزيلا!
جنگ تمام شد.
جنگی دیگر آغاز شد.
کشور همسایه پاره پاره شد.
با این همه مرزهایش با ایران باز شد.
رفت و آمد ها آغاز شد.
حتی وصلت ها شد.
کلاس زبان عربی در شهر پر رونق شد.
و روزی زنی با چادر عربی در خیابان با لبخند از تو پرسید:
یا ابنتي، این هو الضريح المطهر؟
و تو زن را سوار کردی و رساندی.
با خاطره ی گرمی از دست هایش موقع خداحافظی وقتی تو را می بوسید و تکرار می کرد:
شکرا .... شکرا ... شكرا جزيلا!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر