سه پلشت آید و زن زاید و مهمان ز در درآید!
اشاره و کنایه به مواقعی که پشت سر هم آدم بد میاره .... امروز واس من همچین روزی بود هرچند که آخرش ختم به خیر شد ... همراه با جایزه ای که این بار فهمیدم برای چی به خودم دادم.
امروز صبح زود کلاس داشتم و با حال خراب و خواب آلود زیر بارون و سرما از خونه زدم بیرون ... سر کلاس همش حالم متشنج و بد بود ... کلاس دوم رو برای رسیدن به کار پاره وقتم نیمه رها کردم و با حال عصبی و متشنج رانندگی می کردم و دنبال جا پارک بودم .. حواسم اصلا به جلوم نبود و یهو رفتم روی یکی از این بلوکه های سیمانی وسط خیابون ... ماشین همچین درست و دقیق وسطه بلوکه افتاد! طوریکه نه می شد جلو رفت و نه عقب .... مونده بودم چه خاکی به سرم بریزم که یهو متوجه شدم چقدر تنهام !
اولین چیزی که ناخودآگاه با افسوس و دریغ به یادم اومد دادشم بود... اینجور مواقع - یعنی مواقع تصادف - بلافاصله زنگ می زدم به یکی از مردای زندگیم ، پدرم ، همسرم یا برادرم
اونها هم بلافاصله می اومدن و من هم سوئیچ ماشین رو با ماشین خسارت دیده بهشون تحویل می دادم و می رفتم دنبال کارام . فرداش هم ماشین رو سالم و شسته و پر بنزین تحویل می گرفتم ! :)
خلاصه داشتم به دادشم فکر می کردم که هفت هزار کیلومتر ناقابل ازم دوره و حالا با این ماشین گیر کرده تو بلوکه سیمانی چه کنم که یهو یه آقای قوی هیکل با لباس کار از راه رسید. فقط خدا می دونه چقدر از دیدنش خوشحال شدم. اومد و با حالت مطمئن و مردانه ای اوضاع رو یه بررسی کرد و دست به کار شد. داشت بنده خدا زور می زد که ماشین رو در بیاره که یهو دو تا آقای قوی هیکل دیگه هم با لباس کار از اون طرف خیابون پیداشون شد. یکی شون حتی بیل هم تو ماشینش داشت.
خلاصه سه تای با هم پقله مقله کردن و من و همراه با ماشینم از تو بلوکه ها کشیدن بیرون.
اگزوز ماشینم داغون شده بود و به نظرم تو نگاه هر سه تاشون این سئوال موج می زد که چه جوری ممکنه کسی اینجوری یه ماشین رو بین بلوکه ها گیر بندازه! :)
ازشون تشکر کردم و اونها هم با چشم هایی حیران رفتند.
می دونین ،
وقتی این سه مرد یهو سر و کله شون پیدا شد احساس خوشایند امنیت کردم ... احساس خوشایند تکیه گاه و قدرت ... به این فکر می کردم چه خوبه که مردها و ابزارهاشون هستند ... زندگی رو با بازوها و ابزارهاشون آسونتر می کنن .
ماشین رو تحویل گاراژ دادم و بعد از ده دقیقه غصه خوردن برای خسارت مالی پیش اومده شروع کردم به فکر کردن به یه جشن! عصر با یه غدای دریایی اصیل فرانسوی به خودم جایزه دادم ... جایزه توانایی ام در گذر ساده از همه ی اتفاقات به ظاهر ناخوشایند حتی در وضعیت های بسیار سخت مالی ... جایزه توانایی ام در تغییر نگاهم از خسارت و افسوس به مشاهده و تمرکز.
الان دارم یه غذای دریایی عالی می خورم و تمایل دارم پندی رو که امروز از این اتفاق گرفتم با همه ی زن های هم سن و سالم با نهایت تواضع و احترام در میان بذارم :
خانم ها،
تغییرات متناوب هورمونی و پیامدهای عصبی ناشی از آن را جدی بگیرید و حتی الامکان در اینجور مواقع از رانندگی اجتناب کنید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر