جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۲ مهر ۱۰, چهارشنبه

خاطرات مشهد - همسایه و خسارتی که سلام شد !



 نمی دونم برای شما هم پیش اومده یا نه ، ملاقات با آدم هایی که خیلی کم و کوتاه می بینیم شون با این حال همون لحظات کم و کوتاه فوق العاده با کیفیت و دوست داشتنی  هستن.  یکی از اون آدم ها تو زندگی من یه آقای مسنی هست که بنا به یه اتفاق نه چندان خوشایند باهش آشنا شدم.

چند سال پیش تو یه روز سرد و یخ بندون زمستونی در حالیکه عجله داشتم  ماشینم از کنترل خارج شد و زدم به یه ماشینی که کنار کوچه محل مون پارک شده بود. ماشین قدیمی و فرسوده بود و من نمی تونستم تشخیص بدم که آیا من صدمه ای بهش زدم یا از قبل سپر عقبش کج بوده. به هر صورت دلم راضی نمی شد بی خبر بذارم و برم .
چند تا خونه زنگ زدم تا صاحب ماشین پیدا شد. صاحب ماشین یه آقای مسن بود.
بهش گفتم چه اتفاقی افتاده و ازش خواهش کردم ماشین رو چک کنه  ببینه که آیا  خسارت دیده. آدرس و تلفنم رو دادم و رفتم اما خبری ازش نشد.

 تا اینکه یه روز تو سوپر محله مون دیدمش و دوباره ماجرا رو گفتم. با خنده و شوخی، شکوه و شکایت کرد از اینکه تا حالا چقدر ماشینش کنار خیابون صدمه دیده و به این موضوع عادت کرده . از اون زمان هر وقت می بینمش با یه خورده خجالت سلام می کنم اما تقریبا هیچ وقت  من و به یاد نمی آره و من مجبورم هر دفعه یادآوری کنم که کی هستم.
" همون همسایه تون که دو سال پیش یه روز یخبندون زدم به ماشینتون! "

می دونین، با اینکه من و به یاد نمی آره اما به وضوح از سلام ِ من خوشحال می شه  و این شروعی می شه برای اینکه هر بار با محبت و گرمی تمام کنار خیابون یه نیم ساعتی برام حکایت تعریف کنه و نصیحتم کنه . نصیحت ها و حکایت هایی که شنیدنشون همراه با اون همه اظهار لطف و محبت برای من جدا دوست داشتنی هستن.

گویی سلام من محبت انباشته شده در او رو جاری می کنه.
 او جاری می شه و من آبیاری
 حکایت ها و نصیحت هایی که  بهانه ی هستند برای با هم بودن ...  تنها نبودن ...   برای محبت
  
محبت هایی که برای ظهور نیاز به صورتی دارند
برای ابراز نیاز به کلامی 
و برای شروع نیاز به سلامی

سلام گفتاریست از پروردگار رحیم (یس- 58)

**********

نقاشی از میکل آنژ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر