رابطه های استاد - شاگردی ظاهری خشک و ساختاری دارند مخصوصا در سیستم آموزشی ایران اما گاهی آنچه که شاگرد از استاد می آموزه چنان غنی و اصولی هست که هرگز آن ساعت های به ظاهر خشک و سخت آموزشی در سرکلاس فراموش نمی شه و در واقع تبدیل می شه به یکی از مطبوع ترین خاطره های آدم.
یکی از اونها برای من استاد استاتیک و دینامیک بود. من از اون دست دانشجوهایی بودم که به طور معمول سر کلاس نمی رن! اما یادمه برای درس استاتیک و دینامیک اگر از دندان درد هم در حال هذیون گویی به عالم و آدم بودم ، بازهم کلاس های این استادم رو از دست نمی دادم.
در واقع این مرد محترم تحت عنوان درس استاتیک به ما روش تحلیل سیستم ها رو آموزش داد.
نمودار دیاگرام آزاد .... یکی از زیباترین ، ساده ترین و در عین حال موثر ترین روش ها برای تحلیل همه ی پدیده ها و نه فقط مکانیک. احساس می کنم آنچه اوبه من آموخت درست مثل حس بینایی جزئی از خودم شده ... یک سرمایه ی تمام نشدنی.
درس اختیاری دیگه ای هم داشتیم که هیچ وقت فراموش نمی کنم : زیست شناسی و تنظیم خانواده.
یادمه اون زمان معمولا دانشجوهای دختر این درس رو انتخاب نمی کردند چون از اینکه با پسرها سر یک کلاس بشینن که راجع یه سیستم تولید مثل آدمیزاد عکس نشون داده می شه و بحث می شه احساس شرم می کردند. اما جاذبه ی درس زیست شناسی برای من فرای شرم و حیا بود. تنها دختر کلاس بودم و همیشه هم با خوشحالی و شوق تمام در ردیف اول می نشسنم.
به ویز ویز کردن ها و ریشخندهای یکی دوتا از هم کلاسی های بی ذوق و ظرافتی که به هوس پورنو گرافی واحد زیست شناسی را انتخاب کرده بودند هم توجهی نداشتم چنانکه بعد از سه چهار جلسه خودشان هم از نیش های وا افتاده و کجشان خسته شدند و خلاصه دهانشان به طور طبیعی بسته شد.
می دانید،
آن کلاس برای من یکی از منحصر به فردترین تجربه های آموزشی و شناخت خود به عنوان یک زن بود. به گمانم تشریح سیستم تولید مثل مردانه در یک جلسه تمام شد. یک سیستم ساده ی باز و بدون فیدبک!
سیستم تولید مثل زنانه اما تمام نشدنی به نظر می رسید. سیکل های تخمک گذاری ، دیواره خود ترمیم گر رحم ، آن واژن تاریک و مرموز که قلیایی بودن یا اسیدی بودنش عملا جنسیت جنین را تعیین می کرد ... آن هم با استراتژی بس مخفیانه و شاید حتی موذیانه ! امتیازی پنهان برای گروهی از اسپرم ها در برابر بقیه.
استاد درس را تشریح می کرد و من غرق در این سیستم خارق العاده از تصور وجود چنین هوشمندی عظیمی در درون خودم دچار حالتی از سرگیجه و گریه می شدم .... با سئوالی که پیوسته و دردناک در ذهنم تکرار می شد .... مثل ضربان بی تاب نبض ..... این هوشمندی از کجا آمده است ؟؟؟؟؟ از کجا... از کجا؟؟؟؟
و قسم می خورم در همه عمرم، در هیچ مسجد و مجلس ذکری آنقدر دچار حالت خشوع و خضوع و حیرت در برابر هستی نشدم که در آن کلاس زیست شناسی!
یادم می آید که دیشب به دوستی گفتم:
علم عملا جای افسانه ها و اساطیر را گرفته است ... چه افسانه ای حیرت انگیزتر از آنچه علم، امروز از هستی فرا روی ما قرار داده است ؟!!!!
و این ابیات که در سراسر این نوشته نبض گونه و بی تاب در سرم ضربان داشت :
رَستم من از خوف و رجاء , عشق از کجا خوف از کجا
ای خاک بر شرم و حيا , هنگام پيشانيست اين
ای مطرب داوود دم , آتش بزن در رخت غم
بردار بانگ زير و بم , هنگام سرخوانيست اين
مست و پريشان توام , موقوف فرمان توام
اسحاق و قربان توام , کين عيد قربانيست اين
یکی از اونها برای من استاد استاتیک و دینامیک بود. من از اون دست دانشجوهایی بودم که به طور معمول سر کلاس نمی رن! اما یادمه برای درس استاتیک و دینامیک اگر از دندان درد هم در حال هذیون گویی به عالم و آدم بودم ، بازهم کلاس های این استادم رو از دست نمی دادم.
در واقع این مرد محترم تحت عنوان درس استاتیک به ما روش تحلیل سیستم ها رو آموزش داد.
نمودار دیاگرام آزاد .... یکی از زیباترین ، ساده ترین و در عین حال موثر ترین روش ها برای تحلیل همه ی پدیده ها و نه فقط مکانیک. احساس می کنم آنچه اوبه من آموخت درست مثل حس بینایی جزئی از خودم شده ... یک سرمایه ی تمام نشدنی.
درس اختیاری دیگه ای هم داشتیم که هیچ وقت فراموش نمی کنم : زیست شناسی و تنظیم خانواده.
یادمه اون زمان معمولا دانشجوهای دختر این درس رو انتخاب نمی کردند چون از اینکه با پسرها سر یک کلاس بشینن که راجع یه سیستم تولید مثل آدمیزاد عکس نشون داده می شه و بحث می شه احساس شرم می کردند. اما جاذبه ی درس زیست شناسی برای من فرای شرم و حیا بود. تنها دختر کلاس بودم و همیشه هم با خوشحالی و شوق تمام در ردیف اول می نشسنم.
به ویز ویز کردن ها و ریشخندهای یکی دوتا از هم کلاسی های بی ذوق و ظرافتی که به هوس پورنو گرافی واحد زیست شناسی را انتخاب کرده بودند هم توجهی نداشتم چنانکه بعد از سه چهار جلسه خودشان هم از نیش های وا افتاده و کجشان خسته شدند و خلاصه دهانشان به طور طبیعی بسته شد.
می دانید،
آن کلاس برای من یکی از منحصر به فردترین تجربه های آموزشی و شناخت خود به عنوان یک زن بود. به گمانم تشریح سیستم تولید مثل مردانه در یک جلسه تمام شد. یک سیستم ساده ی باز و بدون فیدبک!
سیستم تولید مثل زنانه اما تمام نشدنی به نظر می رسید. سیکل های تخمک گذاری ، دیواره خود ترمیم گر رحم ، آن واژن تاریک و مرموز که قلیایی بودن یا اسیدی بودنش عملا جنسیت جنین را تعیین می کرد ... آن هم با استراتژی بس مخفیانه و شاید حتی موذیانه ! امتیازی پنهان برای گروهی از اسپرم ها در برابر بقیه.
استاد درس را تشریح می کرد و من غرق در این سیستم خارق العاده از تصور وجود چنین هوشمندی عظیمی در درون خودم دچار حالتی از سرگیجه و گریه می شدم .... با سئوالی که پیوسته و دردناک در ذهنم تکرار می شد .... مثل ضربان بی تاب نبض ..... این هوشمندی از کجا آمده است ؟؟؟؟؟ از کجا... از کجا؟؟؟؟
و قسم می خورم در همه عمرم، در هیچ مسجد و مجلس ذکری آنقدر دچار حالت خشوع و خضوع و حیرت در برابر هستی نشدم که در آن کلاس زیست شناسی!
یادم می آید که دیشب به دوستی گفتم:
علم عملا جای افسانه ها و اساطیر را گرفته است ... چه افسانه ای حیرت انگیزتر از آنچه علم، امروز از هستی فرا روی ما قرار داده است ؟!!!!
و این ابیات که در سراسر این نوشته نبض گونه و بی تاب در سرم ضربان داشت :
رَستم من از خوف و رجاء , عشق از کجا خوف از کجا
ای خاک بر شرم و حيا , هنگام پيشانيست اين
ای مطرب داوود دم , آتش بزن در رخت غم
بردار بانگ زير و بم , هنگام سرخوانيست اين
مست و پريشان توام , موقوف فرمان توام
اسحاق و قربان توام , کين عيد قربانيست اين
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر