تب دارم .... بین وهم و واقعیت در نوسانم ... فضایی آکنده از اشباح و اصوات
با این حال نیمکره ی چپ همچنان ششدانگ است و سخت گیرانه اوهام را از واقعیت تفکیک می کند
چند لحظه پیش صدای اذان می شنیدم مثل غروب های متلاطم اسفند های مشهد
خانه پدری ...خلوت پشت بام ... صفای ِ معطر ِ سجاده ی مادرم ... هوای غریب ِ اسفند ماه ... پر از باد و تلاطم ... و حس ِ عمیق نوستالژی
خاطره ی دور تولد ... یا تصویر مبهم مرگ ... مملو از جاذبه ای وهم آور
نیم کره ی راست با حرارت تب برانگیخته تر از همیشه شده است و تخت گاز گرفته است ... در ساختن و بافتن و بر هم پیچیندن ... و هم زمان نیم کره ی چپ اما ششدانگ و موذی مدام ریشخند می زند و رشته ها را پنبه می کند که :
هی! این صدای اذان نیست ، صدای اکوی آب در لوله هاست بچه جان
کریستین دارد دوش می گیرد!
با این حال نیمکره ی چپ همچنان ششدانگ است و سخت گیرانه اوهام را از واقعیت تفکیک می کند
چند لحظه پیش صدای اذان می شنیدم مثل غروب های متلاطم اسفند های مشهد
خانه پدری ...خلوت پشت بام ... صفای ِ معطر ِ سجاده ی مادرم ... هوای غریب ِ اسفند ماه ... پر از باد و تلاطم ... و حس ِ عمیق نوستالژی
خاطره ی دور تولد ... یا تصویر مبهم مرگ ... مملو از جاذبه ای وهم آور
نیم کره ی راست با حرارت تب برانگیخته تر از همیشه شده است و تخت گاز گرفته است ... در ساختن و بافتن و بر هم پیچیندن ... و هم زمان نیم کره ی چپ اما ششدانگ و موذی مدام ریشخند می زند و رشته ها را پنبه می کند که :
هی! این صدای اذان نیست ، صدای اکوی آب در لوله هاست بچه جان
کریستین دارد دوش می گیرد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر